
دهانش را خُرد می کردم! خاطره ای از شهید مدرس
آیت الله حاج شیخ محمدرضا طبسی: مرحوم مدرس در مدرسه سپهسالار در شبستان زیر ساعت تدریس می فرمودند. من هم گاهی از قم به درس ایشان می رفتم. روزی در جلسه درس نامه ای خدمت ایشان آوردند. ایشان نامه را […]
آیت الله حاج شیخ محمدرضا طبسی: مرحوم مدرس در مدرسه سپهسالار در شبستان زیر ساعت تدریس می فرمودند. من هم گاهی از قم به درس ایشان می رفتم. روزی در جلسه درس نامه ای خدمت ایشان آوردند. ایشان نامه را […]
روز اول جنگ بود که یک تیم ۱۲ نفره اعزام شدیم به پادگان ابوذر. در راه دیدیم که سه لشکر زرهی دشمن به سمت سرپل ذهاب بدون هیچ مانعی در حال حرکت بودند. وقتی رسیدیم پادگان، شهید شیرودی به فرمانده […]
آن روز مصطفی خیلی عجله داشت. با هم وارد اردوگاه شدیم. نگهبان جلوی در، جلوی ماشین را گرفت و چون ما را نمیشناخت، اجازه ورود نمیداد. مصطفی عصبانی شد و برخورد تندی کرد و وارد شد. وقتی حرکت کرد، نگاهی […]
شرکت نفت آبادان دربست در اختیار انگلیسی ها بود. برای خودشان حکومتی داشتند آن اجنبی ها. حتی جلو رستوران های شان نوشته بودند: «ورود ایرانی و سگ ممنوع». سید مجتبی بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت در […]
روز عاشورا بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند. باهم قرار گذاشتیم به یاد لب های تشنه امام حسین (ع) آب نخوریم. […]
سه روز بعد از تظاهرات ۱۵ خرداد، از کلانتری آمدند دنبال پدرم. می گفتند: نیم ساعته می رویم و می آییم. وقتی وارد شهربانی می شوند به این بهانه که تیمسار نصیری فردی عصبانی است، پاها و دست های طیب […]
برخی دست به کار شده بودند تا جنازه خبیث رضا پهلوی را از موریس به ایران آورده و دفنش کنند. سید مجتبی با شنیدن این خبر آتش گرفت و در نشریه منشور برادری مقاله مفصلی را علیه رضا شاه نوشت […]
سید مهدی سر نترسی داشت. در جریان عملیات بدر در مجنون شمالی با سرعت به سمت سیل بندِ رو به روی مان در حرکت بودیم. در خاموش روشن های تیرها موانع خورشیدی را به چشم می دیدم. محمد زلفی فرمانده […]
کسروی با جمع کردن مریدانی کلوپ باهماد آزادگان را پاتوق خود کرده بود. با تأسیس فرقه پاکدینی، پیامبر خود خوانده آنها شده بود. قرآن و مفاتیح را می سوزاندند و به امام صادق (ع) جسارت می کردند. ساعت دو بعد […]
با سید مجتبی هم درس بودیم. با پیشنهاد سید از نجف پیاده به سمت کربلا راه افتادیم. در تاریکی هوا، مرد عرب تنومندی خنجر به دست، با نعره «پول و جواهر هر چه دارید رو کنید» زَهره ام را ترکاند. […]
قرار بود رضا شاه از دبستان حکیم نظامی دیدن کند. قرار شد سید مجتبی که طی دو سال چهار سال را خوانده بود، به عنوان نماینده دانش آموزان دسته گلی را تقدیم رضا خان کند. جلوی شاه که رسید، دسته […]
برش اول: ارادت حسن به امام رضا (ع) دائمی بود. از نُه ساختمان سوری ها، یکی دست داعش افتاده بود و فرمانده سوری ها می خواست عقب نشینی کند. نگذاشتم. گفتیم: صبر کن ما پسش می گیریم. از ۲۰ نفر […]