رعایت حرمت قوانین در سیره شهید جلال افشار
در پادگان الغدیر نگهبان بودم و “جلال” پاس بخش بود و به نگهبان ها سرکشی می کرد. اتومبیلی به پست من نزدیک شد. اسم شب را پرسیدم. گویا صدایم را نشنید، اسلحه را مسلح کرده و خواستم روی زمین دراز […]
در پادگان الغدیر نگهبان بودم و “جلال” پاس بخش بود و به نگهبان ها سرکشی می کرد. اتومبیلی به پست من نزدیک شد. اسم شب را پرسیدم. گویا صدایم را نشنید، اسلحه را مسلح کرده و خواستم روی زمین دراز […]
عملیات کربلای ۴ بود. حسین داخل سنگر فرماندهی، نقشه را پهن کرده بود و عملیات را توجیه می کرد. احسن زاده فرمانده گردان امام باقر علیه السلام که کاشانی بود، پرید وسط حرف حسین و گفت: چرا فرمانده گردان های خط […]
تانكهاي عراقي داشتند بچهها را محاصره ميكردند. وضع آنقدرخراب بود كه نيروها به جاي فرمانده لشكر مستقيماً به حسن بيسيم ميزدند. به فرماندهی که بدون نیروهایش برگشته بود، خیلی تند و محکم گفت: همين الآن راه ميافتي، می روی طرف […]
آخرين نفري که از عمليات برميگشت احمد بود. يک کلاه خود سرش بود، افتاد ته دره. حالا آن طرف دموکراتها بودند و آتششان هم سنگين. تا نرفت کلاه خود را برنداشت،برنگشت. گفتيم: «اگر شهيد ميشدي…؟» گفت: «اين بيت المال بود.» […]
زمستان سردی بود می خواستیم رد یک منافق را بزنیم. هر چه تقلا می کردم زمان ورود و خروج را نمی توانستم در بیاورم. کار را سپردم به آقا مهدی. مسئول شب بودم. هر وقت شب بیسیم می زدم کجایی؟ […]
رضا مثل خیلی های دیگر زخم خورده مسئولان پایتخت نشین بود: در پی انجام پیروزمندانه عملیات محمد رسول الله در مریوان، رسولی فرمانده سپاه منطقه ۱۰ تهران، حاج احمد متوسلیان و بقیه همرزمانش را فراخوان کرد و به آنها الزام کرد […]
تا از شهر هویزه به سمت سوسنگرد بیرون میزدیم، بچه ها از نفس می افتادند. حسین می گفت: هنوز که راهی نیامده ایم، زود شکایت را شروع کردهاید. گفتم: تو تمرین داشته ای حسین. اهل کوهنوردی بوده ای. ایام دانشجویی اش […]
مرحله دوم عملیات بیت المقدس بود. با حسین در حال سرکشی از خط بودیم که در مسیر دیدیم یک نفر بر پی ام پی در حال سوختن بود و رزمندگانی با دست خاک بر آن می ریختند تا خاموش کنند. […]
شهید میثمی روی برنامه ریزی خیلی تأکید داشت و می گفت برنامه ریزی را از دشمنان تان هم که شده، یاد بگیرید. تعریف می کرد: یکی از مقر های نیروهای چپ گرا را گرفتیم. در آنجا چیز های جالبی را […]
از سربازهای تبعیدی بود. همه نوع خلافی توی پرونده اش داشت. معتاد بود. چند سال هم اضافه خدمت خورده بود. همه با بودنش مخالف بودیم. علی گفت” ایشان رفیق من است” ولی ما راضی نشدیم. هرکدامان یک جوری اذیتش می […]
در عملیات والفجر ۱۰، که قرار بود نیروهای ما به داخل خاک عراق نفوذ کنند، نیروها طبق نقشه به منطقه سید صادق، شانه دری ارتقاعات بانی بنوک رسیدند. ارتش بعثی برای ممانعت از پیشروی نیروهای اسلام اقدام به بمباران شیمیایی […]
بسیجی از آیفا پرید پایین و داد زد: آقا مهدی کجایی اسیر آوردهام. ده پانزده نفر مجروح بودند و یکی شان افسر بود. آقا مهدی وقتی آمد، نگاهش که به اسرا افتاد و اخم هایش در هم رفت. با ناراحتی […]