توصیه های شهید سید حمید میر افضلی در عالم رؤیا
شبی از فراق شهدا خیلی غمگین بودم. به خدا شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم؟! شب در عالم رؤیا سید حمید را دیدم. در حیط پادگان بودیم. خیلی گرم استقبالم کرد و گفت: بیا برویم بیرون. در راه یاد […]
شبی از فراق شهدا خیلی غمگین بودم. به خدا شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم؟! شب در عالم رؤیا سید حمید را دیدم. در حیط پادگان بودیم. خیلی گرم استقبالم کرد و گفت: بیا برویم بیرون. در راه یاد […]
یک از هم کاران عباس دعوت مان کرده بود مهمانی. سال گرد ازدواج شان بود. گفته بود آدم های زیادی نمی آیند، همین آشناها هستند. وارد کوچه که شدیم، پر از ماشین بود. گفتیم شاید مهمانان همسایه ها هستند. وقتی […]
سید حمید خیلی به خوش سخت می گرفت. شب ها وقت خواب می رفت بر روی زمین سنگ لاخ می خوابید. اصرار هم فایده ای نداشت. می گفت: این بدن من خیلی استراحت کرده و لذت برده، باید همین جا […]
شهید علی سیفی در برخورد با نامحرم خیلی مراقبت داشت. در کوچه و خیابان سرش را پائین می انداخت و اصلا بلند نمی کرد. وقتی در یک جمعی بود و نامحرمی وارد می شد، به صورت کج می نشست تا […]