
خنده و شوخی در سیره شهید محمد رضا تورجی زاده
محمد شیر روز بود و زاهد شب. شب هایش با گریه و ناله سپری می شد اما روزهایش پر از خنده و شوخی بود. گردان را برده بودیم برای تمرین. کلی سینه خیز رفته بودیم. همه بدن شان گلی […]
محمد شیر روز بود و زاهد شب. شب هایش با گریه و ناله سپری می شد اما روزهایش پر از خنده و شوخی بود. گردان را برده بودیم برای تمرین. کلی سینه خیز رفته بودیم. همه بدن شان گلی […]
رضا خیلی روحیه شادی داشت و با همه می جوشید. آن روزهای اول تشکیل تیپ ۲۷ اگر شما سری به ساختمانهای دو کوه جدید می زدی، از هر اتاقی که صدای بگو بخند بچه ها بلند بود، باید یقین قطعی […]
شوخی های حسین هم دیدنی بود. وقتی دستش در عملیات خیبر قطع شد، اصفهان که بودم هر روز می رفتم عیادتش. یک بار پرسید ازدواج کردی یا نه؟ وقتی جواب منفی مرا شنید. اصرار کرد که یکی از خواهر هایم […]
برش یک: شهید سیفی را آخرین بار قبل از عملیات والفجر ۸، در نماز جمعه دزفول دیدمش. قیافه ترکه ای و عمامه، چهره عرفانی اش را زیبا تر کرده بود. همدیگر را بغل کردیم و من تکانش دادم. با همان […]