
شهید عبد الله میثمی؛ مبلغ سینه چاک انقلاب اسلامی
عبد الله تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید. می گفت: […]
عبد الله تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید. می گفت: […]
تازه وارد اردوگاه غواصان لشکر در نزدیکی سد گتوند شده بودیم. کریم مطهری نیا جوانی را با دست نشان داد که می گفت: از آن جوان های با معرفتی است که هم می جنگد و هم درس طلبگی می خواند. […]
غلام حسین دبیرستان که بود، با همدیگر در کلاس های مسجد و هیئت، قرآن و احکام یاد می گرفتیم. غلام حسین خودش دو سه جلسه قرآن درست کرده بود بچه های کوچک تر را دور خودش جمع می کرد و […]
هم بند فضل الله یک کمونیستی بود که در یک خانواده مذهبی بزرگ شده بود. همیشه نمازخواندن های دیگران را مسخره می کرد. فضل الله که نماز می خواند، او را هم دعوت به نماز کرد. زندانی گفت: بی خود […]
رفتار فضل الله با ساواکی ها هم عجیب بود. یک دفعه ریختند خانه مان. همه شان لباس شخصب بودند به جز یکی شان که لباس نظامی داشت با کلی درجه و واکسیل و مدال. دادستان ارتش بود. آمدند کتاب خانه. […]
عبد الله در زندان هم که بود، روی استفاده از وقتش حریص بود. اکثر وقتش به دعا و نماز و مطالعه کتاب های فقهی می گذشت. گاهی، موقع هوا خوری می شنید که کسی با دیدن کتاب های روی تختش، […]
از سربازهای تبعیدی بود. همه نوع خلافی توی پرونده اش داشت. معتاد بود. چند سال هم اضافه خدمت خورده بود. همه با بودنش مخالف بودیم. علی گفت” ایشان رفیق من است” ولی ما راضی نشدیم. هرکدامان یک جوری اذیتش می […]
حسن یک قاچاقچی بود و البته مسلط به منطقه. حسین تصمیمش را گرفته بود می خواست به هر قیمتی شده جذبش کند. شب رفتیم در خانه اش. هم ترسیده بود و هم تعجب کرده بود. حسین گفت: میخواهیم کمکی به […]
علی نوجوانی بیش نبود. داشت وضو می گرفت. یکی از همسایه ها به شوخی گفت: چرا زود به زود وضو می گیری؟ گفت: دائم الوضو بودن خیلی فوائد دارد، صورت را نورانی می کند، روزی را زیاد می کند و […]