استقبال از شهادت در سیره شهید جلال افشار
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از دعای کمیل با صدای بلند. هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال […]
در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از دعای کمیل با صدای بلند. هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال […]
ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: تهمینه! حتما توی مراسمش […]
شب عملیات بود. بچه ها دور هم نشسته بودند.حسین پرسید بچه ها آب گرم داریم؟ می خواست استحمام کند. گفتم هوا سرد است و فردا هم روز عملیات. هر چقدر هم تمیز شوی باز پر از گرد و خاک خواهی […]
رفته بودیم اردوی جنوب. همه بچه ها داخل سوله خواب بودند ولی مصطفی داشت سؤال پیچم می کرد. از اول اردو بند کرده بود که الان وظیفه ما چیست ؟ چطور می شود فضای جنگ را در زندگی الان مان […]
برش یک: آخرین باری که جلال عازم جبهه بود، شب نوزدهم ماه رمضان بود. شب قبل رفت مسجد و از همه مردم حلالیت طلبید. هنگام خداحافظی گفت: من دیگر بر نمی گردم. موقع اذان که داشت وضو گرفت از پدر […]
یادداشت روز شنبه نهم تیر ۱۳۶۵ ساعت پنجاه و چهل و شش دقیقه بعد از ظهر: یاران و دوستان باهم وداع می کنند؛ رو بوسی میکنند و تقاضای شفاعت دارند. بعد از مدت ها کنار هم بودن، معلوم نیست که […]
سید این اواخر خیلی فرق کرده بود و ماندنش سخت. می گفت: من دارم از خودم خجالت می کشم. با اینکه دلداری اش دادم؛ اما حالش منقلب بود. می گفت: با رفقایی که هم قسم شده بودیم، همه رفته اند […]
اوج انقلاب، علی ده، دوازده ساله بود. اول شب می رفت بیرون، آخر شب می آمد. پخش اعلامیه، شعار نویسی روی دیوارها، خلاصه هر کار که از دستش بر می آمد انجام می داد. هر چه می گفتم” نکن مادر […]
یادداشت شهید شکری در روز دوشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۶۵: دوستی (حاج مهدی طائب)میگفت: گذر از حیات دنیوی به حیات اخروی شبیه به پرشی است که یک انسان از یک طرف پرتگاهی به طرف دیگر میکند. تمام سختی این پرش در […]
دانشجوی دانشگاه علوم پزشکی تهران بود و امدادگر بهداری لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص). اساتید دانشگاه، او را از نخبه های علمی آینده کشور می دانستند. یکی از اساتیدش با فرمانده گردان تماس و از او خواست تا سید […]
برش اول: میر رضی فرمانده لشکر ۱۰ سید الشهدا بود و یدالله کلهر معاونش. هر دو اهل شهریار بودند و از کودکی با هم مأنوس. حالا در گرما گرم عملیات کربلای پنج میر رضی شهید شده بود. کلهر دیگر در […]
مصطفی خیلی دوست داشت در عملیات ثامن الأئمه شهید شود. قبل از عملیات غسل شهادت کرده و وصیت نموده بود. لباس سپاهش، تمیز و اتو کرده بود و پیشانی بند “یا حسین (ع)” بسته بود. شب عملیات دنبال مسواکش می […]