
توبه های شهید سید حمید میر افضلی
افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در […]
افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در […]
یک از هم کاران عباس دعوت مان کرده بود مهمانی. سال گرد ازدواج شان بود. گفته بود آدم های زیادی نمی آیند، همین آشناها هستند. وارد کوچه که شدیم، پر از ماشین بود. گفتیم شاید مهمانان همسایه ها هستند. وقتی […]
شهید علی سیفی نوجوان که بود، یک شب مهمان ما بود. صبح وقتی از خواب بیدار شد که نماز صبحش قضا شده بود. خیلی ناراحت بود. وسایلش را جمع کرد و رفت. تا مدت ها خبری از او نداشتم. بعدها […]
حسن در ایلام سرباز كه بود، دو ماه صبحها تا ظهر آب نميخورد. نماز نخوانده همنميخوابيد. ميخواست يادش نرود كه دو ماه پيش يك شب نمازشقضا شده بود. کتاب یادگاران جلد ۴؛ فرزانه مردی، نشر روایت فتح، چاپ پنجم ۱۳۸۹؛ خاطره […]