
روایتی از همسرداری شهید ابوالفضل عباسی
ابوالفضل مرد زندگی بود. نه از غذا انتقاد می کرد نه از چیز دیگر. مهمان هم که می آمد می گفت: «هر کاری دوست داری بکن؛ فقط سختت نباشد». روزهای اول زندگی که در رشت ساکن شدیم، اصلا آشپزی بلد […]
ابوالفضل مرد زندگی بود. نه از غذا انتقاد می کرد نه از چیز دیگر. مهمان هم که می آمد می گفت: «هر کاری دوست داری بکن؛ فقط سختت نباشد». روزهای اول زندگی که در رشت ساکن شدیم، اصلا آشپزی بلد […]
برش اول: رضا خمر؛ همکار شهید: نورعلی اگر پولی برای کمک به دیگران میداد، طوری بود که فرد مقابل ناراحت نشود. در مسیر رفتن به مأموریت پیرمرد نابینایی پنج شیشه عسل کنار جاده گذاشته بود و میفروخت. آقای شوشتری گفت: […]
شب، وقتی پیکر نورعلی را در معراج شهدا گذاشتند، من به دلیل بیماری نتوانستم معراج بروم؛ ولی همسر شهید برونسی به معراج رفته بود.
همان شب سر تابوت نشسته بود و با گریه گفته بود: «شما امید ما بودید. در […]
شهید حسین املاکی، نگاهش به جنگ و جبهه نگاهی کاملا از سر تکلیف بود و زمان مند نبود. تا زمانی که تهدید جنگ بود، نمی توانست در خانه بنشیند. برش اول: اردیبهشت ۱۳۶۲ بود که حسین از جبهه برگشته بود. […]
کتاب نیمه پنهان ماه ۳۰؛ شوشتری به روایت همسر شهید راوی: طیبه دُرَرِی سرولایتی نویسنده؛ مریم عرفانیان ناشر روایت فتح نوبت چاپ: اول-۱۳۹۶٫ تعداد صفحات: مصور ۱۲۷ صفحه. کتاب در یک نگاه: کتاب ۱۱۷ صفحه متن و ۱۴ قطعه عکس […]
بعد از ظهر ۲۲ آبان ۶۲ بود. اولین دخترمان داشت به دنیا می آمد. وقتی حالم بهتر شد و به بخش منتقل شدم، حسین آقا را دیدم که با یک دسته گل و شیرینی به ملاقاتم آمد و مرتب شکر […]
یک بسیجی ساده بعضی مواقع از همسران دوستان سپاهی حسین می شنیدم که حسین در جبهه چند مسئولیت مهم دارد. برخی مواقع از فرصت استفاده می کردم و می پرسیدم: حسین آقا! شما در جبهه چه کاره ای؟ چرا دیر […]
سر ابوالفضل برای کمک به مردم درد می کرد. برش اول: چند وقت بود که یکی از همکارهایش شده بود همسایه مان. رنگ خانمش زرد بود و بیمار به نظر م یرسید. یک روز ابوالفضل این مطلب با همکارش مطرح […]
آقا ولی مرا خیلی احترام می کرد. موقع راه رفتن پشت سرم راه می رفت تا کفش هایم را جفت کند. بعضی اطرافیان به طعنه می گفتند: «آقا ولی کفش ها یاین جوجه را براش جفت می کنه». از همان […]
هر وقت همه اعضای خانواده جمع می شدند، مادر حسین، بحث جبهه رفتن حسین را پیش می کشید که پسرم! دیگر جبهه نرو. تو که تکلیفت را انجام دادی. الان هم زن و بچه داری آنها هم چشم انتظارند بهتر […]
ابوالفضل دلش برای کمک و دستگیری از دیگران می تپید. برش اول: خیلی مراعات سربازان متأهل را می کرد. هر ماه از افسرها کمک مالی جمع می کرد و به سربازان متأهلی که وضع خوبی نداشتند می داد. حتی بهشان […]
سال نمای زندگی شهید ابوالفضل عباسی فرمانده دسته تکاوران نیروی دریایی خرمشهر ۱۳۲۵؛ (۱۱ اسفند) ولادت در ساوه ۱۳۳۵؛ (۱۸ آبان) عضویت در نیروی دریایی ارتش ۱۳۴۷؛ (۲۷ آبان) ازدواج با دختر دایی اش خانم شهناز چراغی که حاصل این […]