
دفاع از عدد سیزده
برشی از سخنرانی استاد شهید مرتضی مطهری که در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۴۹ ایراد شده است: ما سابقاً خیال می كردیم كه این امر (نحس دانسیتن عدد سیزده)اختصاص به ملت ما یا ملتهای ما دارد؛ بعد اطلاع پیدا كردیم كه […]
برشی از سخنرانی استاد شهید مرتضی مطهری که در تاریخ ۱۳ فروردین ۱۳۴۹ ایراد شده است: ما سابقاً خیال می كردیم كه این امر (نحس دانسیتن عدد سیزده)اختصاص به ملت ما یا ملتهای ما دارد؛ بعد اطلاع پیدا كردیم كه […]
یادم هست اولین نمازهای عاشقانه ای که من می دیدم شخصی می خواند نمازهای ایشان بود . مهمترین مسئله زندگی شان، مسئله نماز بود و مقید بودند اول وقت بخوانند. خیلی هم حال داشت نمازشان چنان نماز را با حال […]
همه ی لحظه به لحظه ای که با صیاد کار کردم برای من درس بود؛ برای من و همه ی کسانی که با او کار کردند. یک افسر وظیفه داشتیم، تلفن چی دفتر معاونت بازرسی بود. دفتر معاونت بازرسی همیشه […]
از همسایه ها که همکار احمد بودند؛ شنیده بودم به همین زودی می شود فرمانده نیروی زمینی سپاه. چند بار ازش پرسیدم طفره رفت و حرف را عوض کرد. شبی که حکمش را از تلویزیون خواندند بهش گفتم «چرا نگفتی؟» […]
بعد از عملیات است. حاجی آمده به بچه های خط خداقوتی بگوید. چند مدافع، فدای راه حسین شده اند. به رزمنده ها نزدیک و نزدیک تر می شود. چشمش که به چهره ماتم زده چند نفر می افتد شروع می […]
قرار بود عملیات کنیم؛ خط هنوز آرام بود با بچه ها نشسته بودیم دورهم. یک دفعه یک موتوری، آمد از بغلمان رد شد و رفت جلو. گفتم: «این کیه دیگه؟ زود جلوش رو بگیرید نذارید بره اون سمت. صورتش را […]
جانم بود و جان احمد . هیچ وقت نفهمیدم احمد من را بیشتر دوست دارد یا من او را. از هر چیزی، اگر دوتا داشتم، دوست داشتم یکی اش را ببخشم به احمد حتی اگر آن چیز کلیه بود. مثلا […]
علی واقعا خاک پای پدر و مادرش بود. یک حادثه در دو زمان مختلف پیش آمد؛ اما رفتار علی تغییر نکرد. برش اول: وقتی پدر بازنشسته شد، علی ترتیبی داد که باهم زندگی کنیم. خودش طبقه بالا می نشست و […]
روز ۲۷ ام صفر بود. استاد پیراهن مشکی پوشیده بود. با همان شور و حرارت همیشگی درس می داد. یک ساعت و نیم درس داد و پایان درس را اعلام کرد. آماده رفتن بودم که استاد نشست پشت میز، گویا […]
عماد عاشق حضرت رقیه سلام الله علیها بود. یک ماه قبلاز شهادتش که باهم رفته بودیم دمشق، زیارت حضرت رقیه (س)، وقتی میآمدیم بیرون، چشمهایش کاسهی خون بود. آنقدر گریه کرده بود که انگار داشت برای همیشه خداحافظی میکرد.
چندروزه […]
خانهدار شدن شهید صیاد طول و تفصیل دارد. بالاخره بعد از کش و قوسها و چانهزنیهای فراوان صیاد را راضی کردیم که ماشینش را بفروشد و خرج خانه کند.
با کمک چند نفر از همکاران خانه را برایش آماده […]
استاد شهریاری زمان تولد ائمه علیهم السلام، همیشه در اتاقش شکلات داشت و به ما تعارف میکرد. یکبار که شکلات تعارف میکرد، پرسیدم : «استاد به چه مناسبتی؟» گفت: «تولد امام هادی». با اینکه همه ائمه مقامشان با هم یکسان […]