زندگی نامه شهید علی ماهانی
سال نمای زندگی شهید علی ماهانی ۱۳۳۶؛ (مهر) ولادت در کرمان ۱۳۵۵؛ اخذ مدرک دیپلم در رشته برق ۱۳۵۶؛ اعزام برای خدمت در ارتش برای مبارزه با رژیم از درون ارتش ۱۳۵۷؛ دستگیری در پادگان کازرون به جرم پخش اعلامیه […]
سال نمای زندگی شهید علی ماهانی ۱۳۳۶؛ (مهر) ولادت در کرمان ۱۳۵۵؛ اخذ مدرک دیپلم در رشته برق ۱۳۵۶؛ اعزام برای خدمت در ارتش برای مبارزه با رژیم از درون ارتش ۱۳۵۷؛ دستگیری در پادگان کازرون به جرم پخش اعلامیه […]
از اردوی مشهد برگشته بود. با اینکه می توانست خانواده اش را هم ببرد، اما این کار را نکرده بود. پرسیدم: عبد الله! چرا خانواده ات را نبردی؟ گفت: از وقتی رحمت الله شهید شده، بین خانواده خودم و او […]
میان دار هیئت بود. موقع سینه زنی آنقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت. عملیات والفجر ۸ مجروح شده بود و به شیراز منتقلش کرده بودند. حافظه اش، حتی اسم خودش را از یاد برده بود. به […]
حاج خانم شنیده بود داخل زندان چاقو کشی شده است و چند نفر زخمی شده اند. آرام و قرار نداشت. آمد ملاقات اجازه نمی دادند؛ تا اینکه یکی از سربازها شناخت مان و وقت ملاقات داد. اما عبد الله قبول […]
با حاج یونس رفته بودیم مهمانی. گفت: اينها خمس نمي دهند ، آنجا چيزي نخوريد كه روي بچه اثر مي گذارد. هر چه آوردند نخوردم و گفتم كه دندانم درد مي كند. ولي چاي را مجبور شدم بخورم. بيرون كه […]
از وقتی فهمیده بودیم که غذای زندان را نمی خورد، پدرش نان می گرفت، خشکش می کردیم و برایش می بردیم. راضی کردن مسئول زندان آسان تر از راضی کردن عبد الله بود. می گفت: «راضی نیستم شما به زحمت […]
عازم زیارت امام رضا (ع) بودم. خیلی اصرار کردم بیاید. گفت: خیلی دوست دارم بیایم، اما این دفعه می خواهم زیارت امام حسین (ع) بروم. زین العابدین نبوی وقتی شهید شد، حرفش یادم بود و ناراحتم می کرد، اما وصیت […]
کتاب پا برهنه در وادی مقدس زندگی نامه و خاطرات شهید سید حمید میر افضلی نویسنده و ناشر: گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۳ تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه، مصور این کتاب، به شرح خاطرات شهید سید غلام […]
سال شمار زندگی شهید سید غلام رضا (حمید) میر افضلی ۱۳۳۵؛ (۱۷ بهمن) ولادت در شهر رفسنجان ۱۳۴۲؛ شروع به تحصیلات ابتدائی در دبستان حکمت ۱۳۴۸؛ ورود به دبیرستان اقبال (شریعتی) در رشته فرهنگ و ادب ۱۳۵۱؛ تغییر در رفتار […]
حاج یونس با شهيد حاج قاسم مير حسيني رفته بود حج.تمام سوغاتي شان را از قم خريده بودند. مي گفتند:اين پول ، ارز كشور ماست بايد آن را به داخل برگردانيم . مثل مالك، چاپ اول ،۱۳۸۵،چاپ الهادي صفحه ۳۸٫
روز عاشورا با همه روزهایش فرق می کرد. یک آدم معمولی بود؛ بدون عبا و عمامه، با پای برهنه. جلوی هیئت نوحه همیشگی اش را می خواند: به خیمه ها خبر کنید که حسین کشته شده شال عزا به سر […]
تیپ داشت به لشکر تبدیل می شد. جلسه تغییر ساختار تشکیل شد و کادر معلوم شدند. جلسه با یک صلوات ختم شد. خواستم مثل بقیه از سنگر خارج شوم، گفت: تو بمان. وقتی همه را رفتند، گفت زیارت عاشورا بخوان. […]