
اگه معرفت داری؛ خاطره ای از عنایت شهدا
حمید داودآبادی: وقتی پیکر مصطفی را آوردند بهشت زهرا، موقع دفن، نادر محمدی با خودکارش گوشه کفن چیزی نوشت. موقع برگشت ازش پرسیدم چی نوشتی؟ اول از جواب دادن سرباز زد، اما وقتی اصرار مرا دید، گفت: «گوشه ی کفن […]
حمید داودآبادی: وقتی پیکر مصطفی را آوردند بهشت زهرا، موقع دفن، نادر محمدی با خودکارش گوشه کفن چیزی نوشت. موقع برگشت ازش پرسیدم چی نوشتی؟ اول از جواب دادن سرباز زد، اما وقتی اصرار مرا دید، گفت: «گوشه ی کفن […]
برش اول: روز بیست و دوم مهر بود که مصطفی دولا دولا وارد سنگر شد و از خوشحالی داشت دستهاش رو به هم می مالید و گفت: «حمیدچون! با اجازه تون من امروز میرم تهران». گفتم: آخیش! زودتر برو خیال […]
کتاب دیدم که جانم می رود نویسنده و راوی: حمید داود آبادی ناشر: انتشارات شهید کاظمی نوبت چاپ: سیزدهم (اول ناشر) تابستان ۹۵٫ تعداد صفحات: ۲۶۰ صفحه مصور کتاب در یک نگاه: این کتاب که روایت آقای حمید داود آبادی […]
سال نمای زندگی شهید مصطفی کاظم زاده ۱۳۴۴؛ (۹ شهریور) ولادت در تهران ۱۳۶۱؛ (شهریور) اتمام کلاس چهارم دبیرستان ۱۳۶۱؛ (۳ شهریور) جعل نامه برای خلاصی از دوره ۴۵ روزه آموزشی و گرفتن برگه اعزام به جبهه غرب ۱۳۶۱؛ (۷مهر) […]