جلوه ای از زهد شهید عبد الله میثمی
عبد الله عینکی داشت که هر چند وقت یک بار دسته اش در می رفت و یا می شکست. شیخ نخ یا سیمی پیدا می کرد و به عنوان لولا به آن می بست و به کار می انداخت و […]
عبد الله عینکی داشت که هر چند وقت یک بار دسته اش در می رفت و یا می شکست. شیخ نخ یا سیمی پیدا می کرد و به عنوان لولا به آن می بست و به کار می انداخت و […]
زیاد پیش می آمد سرباز یا بسیجی کم سن و سال بیاید منطقه، برای بازدید یا تفریح . مجید با خودش می بردشان پشت میدان مین. کار را نشان شان می داد. به قول خودشان پاگیرشان می کرد. با خنده […]
هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می […]
منصور شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. بادبادک های «الموت للصدام» ش در پاسگاه زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای […]
بسم الله الرحمن الرحیم بسم رب الشهداء و الصدیقین حمد و ثنای خدا را که در این برهه از زمان ، زمانی به تاریکی همه ی شب ها، نوری را از تبار پاک رسول الله ” صلی الله علیه و […]
در عملیات خیبر مسئولیت حفظ جاده خندق با لشکر ما بود. یکی از سخت ترین کارها رساندن تدارکات به پد ها بود. از آنجایی که تدارکات باید در شب تاریک و با سرعت پایین انجام می گرفت و رانندهها این […]
در محاسبات علی آقا امام زمان (عج) جای خاصی داشت. آماده عملیاتی در رأس البیشه بودیم. مصادف بود با تولد صدام و عدنان خیر الله (وزیر جنگ حکومت صدام) گفته بود: «به چادر زنان بغداد قسم! تا ۴۸ ساعت آینده […]
««بسم الله الرحمن الرحيم »» در لحظه هاى حساس و زندگى آفرين و يا …… انسان به چه چيزى و به چه نيرويى نياز دارد و آن لحظه اى كه انسان در مخمصهاى قرار مىگيرد و تنها به فكر خويش […]
مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در روز عاشورا شهید شود. می گفت: می دانستم شهید می شود. ختم سوره واقعه برداشتم که اگر شهید می شود، روز عاشورا شهید شود تا گریه هایم برای امام حسین (ع) باشد […]
حمید میاندار هیئت خیمة العباس بود. اهل بالا و پائین پریدن نبود؛ اما حسابی و محکم سینه می زد تا جایی که بعضی وقتها احساس می کردم بدنش توان این همه سینه زدن را ندارد. شب حضرت عباس (ع) شب […]
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی […]
غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری خوابش را دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ گفت: دارم می روم کربلا. هر شب جمعه می روم کربلا زیارت حضرت علی اکبر (ع). مجموعه […]