تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سهشنبه می رفتیم مسجد مهدیه همدان، زیارت عاشورا. خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم.
مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمیگذاری من گریه ام بگبرد. بیا از هم جدا بنشینیم.
می رفت گوشه ای برای خودش نمکی گریه می کرد.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره ۵٫
به این مطلب رای دهید.
31
لینک کوتاه شده