آن روزها در روستا گروهی داشتیم به نام «جوانان مومن طیردَبّا». نوجوانان ۱۰ تا ۱۵ ساله بودیم. یک روز تصمیم گرفتیم مسجد روستا را نقاشی کنیم اما نه پولی داشتیم و اعتباری.
چهار روز بعد عماد با رنگ و وسایل نقاشی آمد پیشمان و گفت: این هم وسایل نقاشی دیگر منتظر چه هستید؟
بعدا فهمیدیم چهار روز را در یکی از باغ های پرتقال کارگری کرده و پول رنگ و وسایل نقاشی را خریده است. کار پرتقال چینی برای بچههای آن سن و سال، یک روزش هم کار طاقت فرسایی بود.
کتاب ابو جهاد؛ صد خاطره از شهید عماد مغنیه، نویسنده: سید محمد موسوی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: اول؛ ۱۳۹۶؛ خاطره شماره ۴٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده