گربه ای را از باغچه دانشگاه پیدا کرده بودم و در بالکن اتاق دانشکده نگهداری اش می کردم.روزی رفتم مسافرت شهرمان.
یک نفر با موتور زده بود به گربه. مصطفی هم برش داشته و برده بود درمانگاه دانشکده دامپزشکی ، واکسنش زده بودند.
از گربه مراقبت کرده بود تا من برگردم.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛ کتاب احمدی روشن، نویسنده: مرتضی قاضی،ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: چاپ نهم- ۱۳۹۳؛ خاطره شماره۱۷٫
به این مطلب رای دهید.
20
لینک کوتاه شده