از خودمان که حرف می زدم، چیزی نمی گفت. آمده بود بیمارستان، قبل از تولد احسان. به شوخی می گفتم: وای حمید! بچه مان آن قدر زشت است که با تو مو نمی زند. می خندید.
اما تا می خواستم حرف دیگران را بزنم. می گفت: برو بند ب. حرف دیگری بزن. از این حساسیت هایش که نشانه سلامت روحش بود خوشم می آمد.
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۲۶-۲۵٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده