مصطفی وقتی آمریکا بود رفته بود جایی سخنرانی. خانمی عاشقش شده بود. چمران شرط و شروط خود را بیان کرد. اول باید مسلمان شوی و دوم باید پروانه باشی و بسوزی. من شمعم هر کس به من نزدیک شود؛ اگر ذوب نشود، خواهد سوخت. وقتی خانم همه چیز را پذیرفت اسمش را گذاشت پروانه تا نمادی باشد برای سوختن.
پروانه دارای روح قوی بود تا جایی که می توانست روحش را از بدنش خلع و جدا کند و به دیگران در جاهای مختلف سر بزند.
وقتی چمران آمد لبنان و تصمیم گرفت که مسئولیت بچه های یتیم مدرسه جبل عامل را بپذیرد، پروانه هم با چهار فرزندش آمد. خیلی به بچه های یتیم رسیدگی می کرد و غذا در دهان شان می گذاشت و زخم هایشان را مداوا می کرد. بعد از یک سال طاقتش طاق شد. می گفت: بیا برگردیم آمریکا.
مصطفی گفت تکلیف من ماندن در اینجاست؛ اما تو آزادی می توانی به هر جا که خواستی برگردی.
می گفت: من اکنون چهار فرزند ندارم. من ۶۰۰ فرزند دارم که نمی تولانم رهایشان کنم.
پروانه برگشت آمریکا؛ حتی وقتی یکی از پسرانش در استخر غرق شد، برنگشت.
غیابی از همدیگر جدا شدند.
چمران همیشه می گفت: پروانه زن خوبی بود؛ اما حیف که نتوانست تحمل کند.
راوی: فاطمه نواب صفوی
کتاب چمران مظلوم بود؛ خاطراتی از شهید چمران، نویسنده: علی اکبری، ناشر: یا زهرا (س)، نوبت چاپ: هفتم- زمستان ۱۳۹۳؛ صفحه ۱۷-۱۹٫
به این مطلب رای دهید.
00
لینک کوتاه شده