سر سفره که می نشستیم ، علی آقا یکی یکی سراغ بچه ها را می گرفت. تا همه نمی آمدند غذا را شروع نمی کرد.
آن قدر از غذا تعریف می کرد، آب از لب و لوچه همه مان راه می افتاد. مخصوصا اگر سیر ترشی سر سفره بود. بسم الله می گفت و شروع می کرد. اشتهایش را که می دیدم ما هم می خوردیم، بی رودربایستی.
کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۳۷٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده