ارادت شهید علی رضا کریمی به حضرت ابوالفضل (ع)
علی رضا همه کارهایش با حضرت ابوالفضل (ع) گره خورده بود. پس از چهار سال بیماری و نا امیدی از درمان، شفا یافته حضرت ابوالفضل (ع) بود. آخرین باری که داشت اعزام می شد، پرسیدم: مادر جان! کی بر می […]
علی رضا همه کارهایش با حضرت ابوالفضل (ع) گره خورده بود. پس از چهار سال بیماری و نا امیدی از درمان، شفا یافته حضرت ابوالفضل (ع) بود. آخرین باری که داشت اعزام می شد، پرسیدم: مادر جان! کی بر می […]
رفته بودیم شناسایی. پشت عراقی ها و بودیم و تا مقر نیروهای خودی، پانزده کلیومتر فاصله داشتیم. علی آقا جلوی من حرکت می کرد. ناخواسته پایم به پاشنه کفشش گیر کرد و کف کفشش کنده شد. با شرمندگی گفتم: علی […]
غلام علی را بعد از شهادتش، چند باری خوابش را دیدم. آخرین بار که در خواب دیدمش، پرسیدم: کجایی مادر؟ چه خبر؟ گفت: دارم می روم کربلا. هر شب جمعه می روم کربلا زیارت حضرت علی اکبر (ع). مجموعه […]
بهمن ۹۲ بود که زمزمه های سوریه رفتن حسن شروع شد. یک روز آمد خانه آن قدر روضه خواند و گریه کرد تا اشکم را در آورد. گفتم: حسن جان! چرا این قدر حالت خراب است؟ گفت: به خاطر سوریه […]
از یادداشت های شهید سید محمد شکری در روز پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۶۵ نهایتا من و ابراهیم خلج در فاصله بین خاکریز و جاده که مقداری گود و فرورفته بود، استراحت کردیم. بعداً فهمیدیم که آن جاده همان جاده کربلاست […]
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم. گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟ گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است […]
امام جماعت واحد تعاون بود. حاج آقای آقا خانی صدایش می کردند. روحیه عجیبی داشت. زیر آتش سنگین عراق، پیکر شهدا را به عقب برمی گرداند که در همین رفت و آمدها گلوله مستقیم تانگ سرش را پراند. خودم چند […]
هفده سال جانباز قطع نخاع بود. این اواخر می گفت: جایم را در بهشت می بینم. خواهر عزم عتبات عالیات داشت. گفت: حاجتی دارم، سر قبر حضرت مسلم دعا کنید، بر آورده بشود. تعجب کردم چرا سر قبر حضرت مسلم؟ […]
عازم زیارت امام رضا (ع) بودم. خیلی اصرار کردم بیاید. گفت: خیلی دوست دارم بیایم، اما این دفعه می خواهم زیارت امام حسین (ع) بروم. زین العابدین نبوی وقتی شهید شد، حرفش یادم بود و ناراحتم می کرد، اما وصیت […]
سید احمد شب عاشورا همه بچه ها را جمع کرد و گفت: «حُرّ وقتی توبه کرد، امام حسین (ع) بخشیدَش و در جمع اصحابش راهش داد. بیائد ما هم امشب حُرّ امام حسین (ع) شویم». به پیشنهادش پوتین ها را […]
تیپ داشت به لشکر تبدیل می شد. جلسه تغییر ساختار تشکیل شد و کادر معلوم شدند. جلسه با یک صلوات ختم شد. خواستم مثل بقیه از سنگر خارج شوم، گفت: تو بمان. وقتی همه را رفتند، گفت زیارت عاشورا بخوان. […]
آخرین جلسه فرماندهان، پیش از عملیات محرم بود. همه خوب ها جمع بودند: مجید بقائی، حسن باقری، مهدی زین الدین، حسین خرازی و دیگران. یک بار دیگر همه برنامه ها مرور شد. بعد از اتمام جلسه حسن باقری ایستاد جلو، […]