دنیاگریزی در سیره شهید مجید صنعتی
نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت حاج رحمت نتوانست پا بندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش. احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: مجید! این جا خوب است […]
نمی دانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت حاج رحمت نتوانست پا بندش کند. یک روز بعد از صبح گاه دیدمش. احساس کردم به او بیش از همه سخت می گذرد. ازش پرسیدم: مجید! این جا خوب است […]
حاجی دنیای نیروهایش بود. دعاهای کمیل و ندبه را از حفظ بود. آنقدر تکرار می کرد که همه فهمیده بودند حفظ است. فرمانده بود؛ ولی هیچ کس ندید جلوی تویوتا بنشیند. یک تکه ابر داشت عقب تویوتا. هر کجا می […]
آقا مصطفی فرمانده گردان مان بود. همیشه جلوتر از نیروهایش بود. صبح گاه هایی که برقرار می کرد به دل می چسبید. هر روز قبل از همه بیدار بود. همه را به خط می کرد و جلوتر از همه می […]
سید مجتبی فرماند قلب ها بود. موقع ناهار که می شد خودش سفره را برای کادر گروهانش پهن می کرد. شب ها هم که برای آموزش غواصی به آب می زدیم، مثل پروانه دورمان می گشت. اول از همه خودش […]
در عملیات کربلای چهار قرار بود بچه ها از نهر خین عبور کنند و به جزیره بوارین بزنند. اما عراق گویا قسم خورده بود که نگذارد هیچ نیروی ایرانی از این نهر عبور کند. با آر پی جی هر چه […]
مجید وقتی گواهی نامه گرفت، حاج رحمت برایش یک رنو گرفت. مجید دوست داشت رنو را بفروشد و برای جبهه بلند گو و چراغ قوه بخرد؛ اما نه بدون رضایت پدرش. می گفت: هر چه که دارم از خدا و […]
منصور شیطنت هایش را با خودش به جبهه آورده بود. بادبادک های «الموت للصدام» ش در پاسگاه زید معروف بود. هر وقتی بیکار می شد، می پرید پشت خاکریز و فوری انگشت شستش را به دهانش می زد و برای […]
عازم عملیات بدر در جزایر مجنون شمالی بودیم. تازه سوار تویوتا شده بودیم . از سردی هوا آب از دماغ همه راه افتاده بود. گروهان ما نقطه الحاق لشکر ولی عصر (عج) بود. توی این فکر بودم که در گیرو […]
سید مهدی سر نترسی داشت. در جریان عملیات بدر در مجنون شمالی با سرعت به سمت سیل بندِ رو به روی مان در حرکت بودیم. در خاموش روشن های تیرها موانع خورشیدی را به چشم می دیدم. محمد زلفی فرمانده […]
مصطفی بی سیم چی ریزه میزه گروهان بود. تازه پشت لبش سبز شده بود. وقت نماز شب که می شد از همه جلوتر بود. بچه ها سر به سرش می گذاشتند که: «تو از جان خدا چه می خواهی که […]
سال ۶۵ بود و در جاده اهوا اندیمشک سه راهی دهلران آموزش غواصی می دیدیم. صدای اذان بچه را کنار هم جمع می کرد. حاج آقای اکبر زاده برای خودش حال و هوایی داشت. اولین نفر بود که در صف […]
حاج رحمت با خرید موتور خیلی مخالف بود ؛بر عکس مجید کشته مرده موتور. هر چه مجید اصرار کرد حاج رحمت زیر بار نرفت. به جایش برایش رنو خرید. وقتی بوی جبهه رفتن مجید بلند شد، حاج رحمت خیلی باهاش […]