برش هادوشنبه ۲۶ آذر ۱۴۰۳

کتاب به مجنون گفتم زنده بمان؛ خاطرات شهید مهدی باکری

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

انس شهید مهدی باکری با اذکار و ادعیه

آقا مهدی انس عجیبی با دعا و اذکار داشت. برش اول: ۲۴ اسفند بود بود و قرار بود فردا به طرف اتوبان العماره بصره حرکت کنیم و در مسیر پلی را تصرف کرده و منفجرش کنیم. مهدی داشت پیش از […]

شهید مهدی باکری؛ شهرداری تکرار ناپذیر

سی سال است کارمند شهرداری ام. هیچ شهرداری را مثل مهدی ندیده ام. به جای اینکه مثل دیگران اول به دکوراسیون اتاقش برسد، یا با دستوراتی قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ساده می پوشید  و در اتاقی ساده می […]

شهید مهدی باکری؛ شهردار شب گرد

مهدی شهردار ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی آمد و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت. یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود، گفتم : کجا؟ گفت: جای بدی […]