شهید ولی الله چراغچی و نماز طوفان
رکود بر جبهه های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزاد سازی ارتفاعات میمک بود. اما ستون پنجم هم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به […]
رکود بر جبهه های غرب حاکم شده بود. فرماندهان مصمم بودند عملیاتی را انجام دهند و بهترین گزینه آزاد سازی ارتفاعات میمک بود. اما ستون پنجم هم بیکار ننشسته بود و خبرهای جبهه را به دشمن مخابره کرده بود. به […]
مصیب مجیدی معاون علی آقا بود که قبل از خودش شهید شده بود. در عالم رؤیا ملاقاتش کرد و با التماس به او گفت: دلم برای تو و بقیه شهدای واحد خیلی تنگ شده. از کدام راهکار فتی که به […]
سید از قبل از انقلاب هم اهتمام ویژه ای به اذان و نماز اول وقت داشت. وقتی اذان می شد. در هر جا که بود فرقی نمی کرد؛ خانه، مغازه اداره. شروع می کرد به اذان گفتن. در یکی از […]
محمد جواد هر قدر گرفتارتر می شد، نمازهایش هم طولانی تر و دعاهایش بیشتر می شد. گاهی وقت ها هم حجره ای ها سر به سرش می گذاشتند. وقتی آماده نماز می شد، می گفتند: نامه بنویس بیا خداحافظی کنیم؛ […]
نماز و دعایی می می خواند دیدنی بود. از اعماق وجودش بود. فقط دوست داشتی گوشه ای بنشینی و نماز خواندنش را تماشا کنی. گاه یپیش می آمد که دعای توسل یا کمیل را خودش می خوان. عجب شور و […]
با شهید بهشتی کاری داشتم. برایم زمان ملاقاتی در تقویم کوچک جیبی اش نوشت. فردا نُه صبح. صبح هر چه سعی کردم با بیست دقیقه تأخیر رسیدم. با لبخند استقبال کرد و گفت: از وقت شما ده دقیقه مانده که […]
رهنمون یک دفترچه کوچک داشت، همیشه همراهش بود و به هیچکس نشانش نمیداد. یک بار یواشکی برداشتمش ببینم چه مینویسد. فکرش را کرده بودم. کارهایی که در طول روز انجام داده بود را نوشته بود. سر چه کسی داد زده، […]