شوخی های شهید حسین خرازی
شوخی های حسین هم دیدنی بود. وقتی دستش در عملیات خیبر قطع شد، اصفهان که بودم هر روز می رفتم عیادتش. یک بار پرسید ازدواج کردی یا نه؟ وقتی جواب منفی مرا شنید. اصرار کرد که یکی از خواهر هایم […]
شوخی های حسین هم دیدنی بود. وقتی دستش در عملیات خیبر قطع شد، اصفهان که بودم هر روز می رفتم عیادتش. یک بار پرسید ازدواج کردی یا نه؟ وقتی جواب منفی مرا شنید. اصرار کرد که یکی از خواهر هایم […]
برش یک: شهید سیفی را آخرین بار قبل از عملیات والفجر ۸، در نماز جمعه دزفول دیدمش. قیافه ترکه ای و عمامه، چهره عرفانی اش را زیبا تر کرده بود. همدیگر را بغل کردیم و من تکانش دادم. با همان […]
تركشها كه به آب ميخورد، ماهيها ميآمدند بالا. تقريباً هر روز بساط ماهيكباب به راه بود. ماهي درشتي از سقف سنگر آويزان بود. بوي ماهي كه به مشام گربه خورد، روي دو تا پا بلند شد. بدنش را حسابيكش داده […]