خدایا! یا پاکش کن؛ یا خاکش کن
حکایت اول شب ۲۱ دی ۱۳۹۴ شب آخر بود و هیچ کس نمی دانست. مجید با عمو سعید مشغول صحبت بود. مجید اصرار می کرد که این شب آخری، او را هم به عملیات ببرد. موقع خدا حافظی مجید، دلشوره […]
حکایت اول شب ۲۱ دی ۱۳۹۴ شب آخر بود و هیچ کس نمی دانست. مجید با عمو سعید مشغول صحبت بود. مجید اصرار می کرد که این شب آخری، او را هم به عملیات ببرد. موقع خدا حافظی مجید، دلشوره […]
قرار بود نیروها سه نصف شب سوار تویوتا به منطقه عملیات در نزدیکی خان طومان اعزام شوند. مرتضی کریمی گردانش را با «لبیک یا زینب س» حرکت داد. حاج مهدی کنار دیوار ایستاده بود و نیروها را وارد خط می […]
مجید قبل از اعزام خوابی دیده بود. توی خواب حضرت زهرا (س) را دیدم که به من فرمودند: مجید! تو وقتی می آیی سوریه بعد از یک هفته پیش خودمی. روی همین حساب بود که یک روز برای تشییع شهید […]
دایی های مجید همه نانوایی داشتند. مجید می رفت دم در نانوایی بربری دائی اش می ایستاد. به کسانی که توانایی خرید نان نداشتند از جیب خودش نان می خرید و دست شان می داد. بعضی وقت ها هم با […]
هشت روز مانده بود به اربعین ۱۳۹۳٫ شب ساعت یازده بود بود که مجید سراسیمه آمد خانه. گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربلا هستم. گفتم: زودتر می گفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می […]
بسم رب الشهدا و الصدیقین سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم، امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از […]
سال نمای زندگی شهید مجید قربان خانی ۱۳۶۹؛ (۳۰ مرداد ماه) ولادت در یافت آباد تهران ۱۳۷۶؛ شروع به تحصیلات ابتدایی ۱۳۸۵؛ ترک تحصیل از سوم راهنمایی ۱۳۸۵؛ آموزش در درمانگاه برای مبارزه بیماری اچ ای وی و آموزش به […]