نامه ای بزرگ از شهیدی کوچک!
یکی از رزمنده ها که مسئول غذای بچه ها بود، چند عدد کنسرو لوبیا آورد و بین بچه ها پخش کرد. همه زیر چادر بودند. مسئول تدارکات آنها شخصی به نام زینداری بود که به همه خوراکی کم می داد […]
یکی از رزمنده ها که مسئول غذای بچه ها بود، چند عدد کنسرو لوبیا آورد و بین بچه ها پخش کرد. همه زیر چادر بودند. مسئول تدارکات آنها شخصی به نام زینداری بود که به همه خوراکی کم می داد […]
سال نمای زندگی شهید مصطفی کاظم زاده ۱۳۴۴؛ (۹ شهریور) ولادت در تهران ۱۳۶۱؛ (شهریور) اتمام کلاس چهارم دبیرستان ۱۳۶۱؛ (۳ شهریور) جعل نامه برای خلاصی از دوره ۴۵ روزه آموزشی و گرفتن برگه اعزام به جبهه غرب ۱۳۶۱؛ (۷مهر) […]
سال تحصیلی تازه شروع شده بود که شور اعزام درد دل رضا افتاد. یک روز از مدرسه که آمد، گفت: مادر! من می خواهم به جبهه اعزام شوم. هر چه بهانه آوردم که سنت کم و قد و قواره ات […]