زندگی نامه علامه شهید مرتضی مطهری
سال نمای زندگی استاد شهید مرتضی مطهری ۱۳۹۸؛ (۱۳ بهمن) ولادت در فریمان ۱۳۰۵؛ ورود به مکتب خانه ۱۳۱۲؛ شروع تحصیل در مدرسه ابدال خان مشهد ۱۳۱۴؛ بازگشت به فریمان و اقامت یک ساله در آنجا به علت تعطیلی مساجد […]
سال نمای زندگی استاد شهید مرتضی مطهری ۱۳۹۸؛ (۱۳ بهمن) ولادت در فریمان ۱۳۰۵؛ ورود به مکتب خانه ۱۳۱۲؛ شروع تحصیل در مدرسه ابدال خان مشهد ۱۳۱۴؛ بازگشت به فریمان و اقامت یک ساله در آنجا به علت تعطیلی مساجد […]
سال نمای زندگی شهید فضل الله مهدی زاده محلاتی ۱۳۰۹؛ (۱۸ تیر) ولادت در محلات. ۱۳۱۵؛ شروع تحصیلات در مکتبخانهٔ مدرسه میرزا. ۱۳۲۲؛ شروع دروس طلبگی در محلات به صورت آزاد. ۱۳۲۴؛ عزیمت به قم برای ادامه تحصیل با وساطتت […]
راننده اتوبوس هر جا که دلش خواست نگه می داشت و هر طور دلش می خواست با مردم صحبت می کرد. دو سه نفری با هم هماهنگ کردیم برای نهی از منکر. اول من شروع کردم. وقتی اعتراضم تمام شد، هنوز […]
اختناق عجیبی بود. آقا مصطفی خمینی، تازه شهید شده و مجلسی ترحیمی برایش تشکیل شده بود. هیچ کس جرأت نمی کرد نامی از امام خمینی (ره) و سید مصطفی ببرد. جلال سکوت را شکست و خطاب به حاضران فریاد برآورد: […]
نماز جمعه اهواز بودم. آمد و گفت: غذای نذری کجا توزیع می کنند؟ بردمش خانه خودمان ناهار. خیلی به دل پدرم نشسته بود. مرتب به منزل ما سر می زد. شهید سیفی گاهی بدون اطلاع من مرخصی ساعتی می گرفت […]
من شاید پانزده یا شانزده سالم بود که مرحوم «نوّاب صفوی» به مشهد آمد. مرحوم نواب صفوی برای من، خیلی جاذبه داشت و به کّلی مرا مجذوب خودش کرد. هر کسی هم که آن وقت در حدود سنین ما بود، […]
سال نمای زندگی شهید سید مجتبی میر لوحی تهرانی (نواب صفوی ) بنیان گذار و رهبر جمعیت فدائیان اسلام ۱۳۰۳؛ ولادت در خانی آباد تهران. ۱۳۱۰؛ شروع تحصیلات ابتدایی در مدرسه حکیم نظامی. ۱۳۱۱؛ زندانی شدن پدر به علت اعتراض […]
برش یک: قبل از انقلاب: جلال معتقد بود تمام روحانیونِ وابسته به حکومت شاه، باید خلع لباس شوند. می گفت: اینها حرمت لباس پیامبر (ص) را از بین می بردند. با چند نفر از دوستان شان به شناسایی این افراد […]
بسم الله الرحمن الرحیم یا أیتها النفس المطمئنّة ارجعی الی ربّک راضیة مرضیة فادخلی فی عبادی و ادخلی جنّتی. مردم دلیر و مقاوم فارس! برادران و خواهران انقلابی شجاع! آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب این روحانی مبارز و پرهیزکار […]
عبد الله با این که در جبهه بود و کلی مشغله داشت، اما از احوال خانواده و پدر و مادرش غافل نمی شد. گاهی به واسطه هم محلی هایی که در جبهه بودند، برای پدر و مادرش پول می فرستاد. […]
سر شب معمولا زندانی ها، با هم گرم می گرفتند و هر گروهی به تناسب خودش به کاری مشغول می شد. از بحث ها سیاسی گرفته تا بازی ورق و شطرنج و تماشای تلویزیون. اما عبد الله از همه اینها […]
علی آمده بود مرخصی. رفت وضو بگیرد. رفتم سر جیب شلوارش ببینم این که اصلا شهریه نمی گیرد، چرا حرف از بی پولی نمی زند. از داخل حیاط با صدای بلند گفت: مادر! برکت پول را خدا می دهد. نمی […]