خمس فرزندان در بیان شهید ولی الله چراغچی
پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد. ولی […]
پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد. ولی […]
ولی الله هر وقت می خواست از شهادت حرف بزند، طفره می رفتم و حرف را عوض می کردم. اما او کار خودش را می کرد. هر بار که تشییع شهیدی را می دید، می گفت: تهمینه! حتما توی مراسمش […]