انس شهید مهدی باکری با اذکار و ادعیه
آقا مهدی انس عجیبی با دعا و اذکار داشت. برش اول: ۲۴ اسفند بود بود و قرار بود فردا به طرف اتوبان العماره بصره حرکت کنیم و در مسیر پلی را تصرف کرده و منفجرش کنیم. مهدی داشت پیش از […]
آقا مهدی انس عجیبی با دعا و اذکار داشت. برش اول: ۲۴ اسفند بود بود و قرار بود فردا به طرف اتوبان العماره بصره حرکت کنیم و در مسیر پلی را تصرف کرده و منفجرش کنیم. مهدی داشت پیش از […]
سی سال است کارمند شهرداری ام. هیچ شهرداری را مثل مهدی ندیده ام. به جای اینکه مثل دیگران اول به دکوراسیون اتاقش برسد، یا با دستوراتی قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ساده می پوشید و در اتاقی ساده می […]
آقا مهدی وقتی در سپاه ارومیه بود، در اکثر فعالیت های بچه ها شرکت می کرد. حتی نگهبانی هم می داد. نصف شب بلند می شد و می آمد و می گفت: چرا مرا بیدار نکردید؟ می گفتیم: برای چه؟ […]
مهدی شهردار ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی آمد و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت. یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود، گفتم : کجا؟ گفت: جای بدی […]
وقتی بی سیم چی حمید تنها برگشت، خیلی سعی کردیم پیکرش را به عقب برگردانیم. اما حجم آتش دشمن اجازه نمی داد. آقا مهدی پیغام فرستاد که اگر می شود، پیکر بقیه را هم بیاورید و اگر نمی شود، حمید […]