
شهیدی که مهریه همسرش هم کتاب بود.
برش اول: حسن روحیه عجبیی داشت. از همان دوران ابتدایی به کتاب خواندن علاقه داشت و کتاب های زیادی می خواند. اما اصلا به درس خواندن علاقه نداشت؛ حتی یک بار مادرم به حدی عصبانی شد که کتاب های درسی […]
برش اول: حسن روحیه عجبیی داشت. از همان دوران ابتدایی به کتاب خواندن علاقه داشت و کتاب های زیادی می خواند. اما اصلا به درس خواندن علاقه نداشت؛ حتی یک بار مادرم به حدی عصبانی شد که کتاب های درسی […]
غلام حسین دبیرستان که بود، با همدیگر در کلاس های مسجد و هیئت، قرآن و احکام یاد می گرفتیم. غلام حسین خودش دو سه جلسه قرآن درست کرده بود بچه های کوچک تر را دور خودش جمع می کرد و […]
بچهها از اين همه جابهجايي خسته بودند. من هم از دست بالاييهاخيلي عصباني بودم. به حسن گفتم «ديگر از جای مان تکان نمی خوریم، هرچه ميشود، بشود. بالاتر از سياهي كه رنگي نيست.» حسن خيلي شمرده گفت «بالاتر از سياهي، […]
از مدرسه که بر می گشتیم، سر راه رفتيم كتابفروشي. حسن هر چه پول داشت كتاب خريد. ميخواند؛ براي دكور نميخريد. روزهاي آخر هم، بيشتر كتاب «ارشاد» شيخ مفيد را ميخواند. به صفحات مقتل كه مي رسيد، هاي هاي گريه […]