توسل به امام زمان در سیره شهید محمد رضا تورجی زاده
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود […]
در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود. رو به بچه ها گفتم: «بچه ها! فقط یک راه وجود […]
محمد رضا تازه به گردان ما آمده بود. شده بود بی سیم چی خودم. گذاشتمش مسئول دسته. بعد از چند روز که کارش را دیدم، گفتم محمد باید معاون گروهان شوی. زیر بار نمی رفت. گفت: به شرطی قبول می […]
محمد رضا مسئول تبلیغات انجمن اسلامی دبیرستان هاتف بود. اصرار داشت که در کنار کار عقیدتی، باید مراسم دعا هم داشته باشیم. از مدیر مجوزش را گرفت. دوستانش موافق نبودند. می گفتند: اگر استقبال نشود، برای نیروهای انقلابی مدرسه بد […]
مجلس توسل محمد رضا مناجاتی بود. در ابتدای مداحی، شروع می کرد با خدا حرف می زد. از سوز دل اشک می ریخت و از رحمت خدا می گفت. آیه “لا تقنطوا من رحمة الله” را هم می خواند. از […]
محمد رضا کلاس چهارم دبستان بود. ساعت ۱۲ تا ۱۳ وقت ناهار و استراحت بود و بعد از آن هم یک ساعت کلاس داشتیم. بچه ها بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را می خواندند. به پیشنهاد محمد، برای […]
محمد رضا در ایام دبیرستان لحظه ای بیکار نبود. هر فرصتی که گیر می آورد یا مطالعه می کرد یا قرائت قرآن. زیاد با قرآن مأنوس بود. قرآنی جیبی داشت که همه جا همراهش بود. هر وقت فرصتی داشت، مشغول […]