آداب تولد کودک در سیره شهید حسین املاکی
بعد از ظهر ۲۲ آبان ۶۲ بود. اولین دخترمان داشت به دنیا می آمد. وقتی حالم بهتر شد و به بخش منتقل شدم، حسین آقا را دیدم که با یک دسته گل و شیرینی به ملاقاتم آمد و مرتب شکر […]
بعد از ظهر ۲۲ آبان ۶۲ بود. اولین دخترمان داشت به دنیا می آمد. وقتی حالم بهتر شد و به بخش منتقل شدم، حسین آقا را دیدم که با یک دسته گل و شیرینی به ملاقاتم آمد و مرتب شکر […]
حسین آقا که آمده بود مرخصی، همه خانواده دور هم جمع شده بودند. من دیس غذاها را می آوردم و حسین داخل بشقاب هر کس می ریخت. برای همه بزرگ ترها غذا کشید. آخر سر هم مرضیه را روی پای […]
حسین آقا آمد رو به رویم نشست. دخترم روی تشک خواب بود. گفت: زهرا خانم! درباره اسم دخترمان خیلی فکر کردم. یک دفعه اسم مرضیه توی ذهنم برق زد. تصمیم گرفتم اسمش را مرضیه بگذارم. مرضیه یکی از نام های […]
حسین آقا آمده بود مرخصی و هر دو خانواده دور هم جمع بودیم. حسین آقا به پدرش گفت: بابا جان! دوست دارم مراسم عروسی ام در خانه خدا باشد؛ در مسجد محله مان. پدر حسین کمی مکث کرد و گفت: […]
روز ششم بعد از عقد بود که حسین عازم جبهه بود. به پدرم گفت: برای تهیه جهیزیه به زحمت نیفتید. هیچ چیز نخرید. من یخچال و تلویزیون با پس انداز خود خریده ام، ما بقی اثایه را هم کم کم […]
یک روز بعد از عقد مان بود. با حسین در باغ قدم می زدیم. حسین دستش را بالا آورد و به حلقه اش نگاه کرد. آنگاه آن را از دستش در آورد و کف دستش گذاشت و گفت: دوست دارم […]
حسین هیچ وقت اسیر عادت ها رسم و سومات نشد. روز خرید عروسی، حسین به پدرم گفت: خواهش می کنم برای من چیزی نخرید. من چیزی احتیاج ندارم. اما هر چیزی که می خواستید برای من بخرید معادلش را برای […]