توبه های شهید سید حمید میر افضلی
افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در […]
افسوس عمر از دست رفته یک لحظه هم سید را رها نمی کرد. شب ها با پای برهنه بر روی خارها راه می رفت و صدای ناله و زمزمه اش بلندد بود تا اینکه برهنگی پا برایش عادی شد. در […]
سید حمید وقتی رزمندگانی را می دید که با وجود مشکلات به جبهه آمده اند، خیلی متأثر می شد و گریه می کرد. می گفت: من از دیدن این ها خجالت می کشم. این ها با این وضعیت به جبهه […]
در عملیات والفجر ۴ سید دچار موج گرفتگی شدید شده بود و چشمانش کم شو. با زور و اجبار آوردیمش رفسنجان. نیمه شب بود که دیدم بیدار شده می خواهد برود بیرون. بردمش دستشوئی و آوردمش. خوابید. دوباره که بیدار […]
شبی از فراق شهدا خیلی غمگین بودم. به خدا شکایت کردم که چرا ما شهید نشدیم؟! شب در عالم رؤیا سید حمید را دیدم. در حیط پادگان بودیم. خیلی گرم استقبالم کرد و گفت: بیا برویم بیرون. در راه یاد […]
سید حمید خیلی به خوش سخت می گرفت. شب ها وقت خواب می رفت بر روی زمین سنگ لاخ می خوابید. اصرار هم فایده ای نداشت. می گفت: این بدن من خیلی استراحت کرده و لذت برده، باید همین جا […]