صله رحم در سیره شهید علی سیفی
علی وقتی از جبهه به مرخصی می آمد. یکی می آمد، مژدگانی می داد که علی برگشته اما تا شب از او خبری نداشتیم. از همان راه آهن شروع می کرد و به خانه یکایک اقوام سر می زد. موقع […]
علی وقتی از جبهه به مرخصی می آمد. یکی می آمد، مژدگانی می داد که علی برگشته اما تا شب از او خبری نداشتیم. از همان راه آهن شروع می کرد و به خانه یکایک اقوام سر می زد. موقع […]
از اردوی مشهد برگشته بود. با اینکه می توانست خانواده اش را هم ببرد، اما این کار را نکرده بود. پرسیدم: عبد الله! چرا خانواده ات را نبردی؟ گفت: از وقتی رحمت الله شهید شده، بین خانواده خودم و او […]
با حاج یونس رفته بودیم مهمانی. گفت: اينها خمس نمي دهند ، آنجا چيزي نخوريد كه روي بچه اثر مي گذارد. هر چه آوردند نخوردم و گفتم كه دندانم درد مي كند. ولي چاي را مجبور شدم بخورم. بيرون كه […]
یونس سر زده آمد خانه مان. چون چيزي در خانه نبود مادر رفت و شيريني خريد.لب به آنها نزد. گفت:من نمي خورم تا يادتان باشد خودتان را براي من به زحمت نيندازيد و هر چه توي خانه بود ، همان […]