
وصیت نامه شهید عبد الله میثمی
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين. و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر […]
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمدلله رب العالمين و الصلوه و السلام علي اشرف الانبياء والمرسلين ابي القاسم محمد صلي الله عليه و علي اهل بيته الطيبين الطاهرين. و اما بعد از حمد خداي تبارك و تعالي و درود به پيغمبر […]
بند هفت زندان قصر بود با سه سال سابقه. برای خودش سابقه داری بود. تازه واردها شبها روی زمین می خوابیدند و قدیمی ها روی تخت. عبد الله تخت طبقه سوم بود. روزها همان بالا می نشست و کتاب می […]
عبد الله خیلی خوش صحبت بود. بی لبخند دیده نمی شد. می گفت: از صبح که از خواب بیدار می شوید، اگر به همه لبخند بزنید و آنها را شاد کنید، برای تان حسنه نوشته می شود. آشنا که می […]
بعد از شهادت رحمت الله، برادرش، خیلی پیگیر کار عبد الله می شدم و از کارش می پرسیدم. هر وقت می پرسیدم: بابا جان! در جبهه چه کاره ای؟ می گفت: بابا جا! صلوات بفرست. «کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم […]
عبد الله بعد از انقلاب می رفت مناطق محروم، بعد از آن هم شد نماینده امام. اما رویه اش فرق نکرد. یک دست لباس تمیز، قرآن، جا نماز، دفتر یاد داشت و مفاتیحش را داخل یک چفیه می گذاشت و […]
رفته بودیم بازدید مناطق جنگی. میثمی هم آمده بود برخی قسمت ها را نشان مان می داد. خواستیم برگردیم مقر. میثمی گفت: فعلا کار دارم، شما بروید. در مسیر دیدمش. پشت ماشینی که رزمنده ها را می برد، سوار شده […]
امام جماعت واحد تعاون بود. حاج آقای آقا خانی صدایش می کردند. روحیه عجیبی داشت. زیر آتش سنگین عراق، پیکر شهدا را به عقب برمی گرداند که در همین رفت و آمدها گلوله مستقیم تانگ سرش را پراند. خودم چند […]
گاه شمار زندگی شهید دکتر بهشتی ۱۳۰۷؛ (۲ آبان) تولد در محله لُنبان اصفهان در يك خانواده روحاني. ۱۳۱۱؛ آغاز تحصيل در سن چهار سالگي با ورود به مکتب خانه ۱۳۱۴؛ تحصيل در دبستان ثروت (اصفهان)، نام کنونی مدرسه دهخدا. […]
از وقتی فهمیده بودیم که غذای زندان را نمی خورد، پدرش نان می گرفت، خشکش می کردیم و برایش می بردیم. راضی کردن مسئول زندان آسان تر از راضی کردن عبد الله بود. می گفت: «راضی نیستم شما به زحمت […]
عبد الله خیلی اهل بازی نبود. یا سرش لای کتاب هاش بود و یا مشغول مرغ و خروس هایش. وقتی سفره را دستم می دید، جلدی ازم می قاپید و پهن می کرد و می چید. آخر سر هم خودش […]
روز عاشورا با همه روزهایش فرق می کرد. یک آدم معمولی بود؛ بدون عبا و عمامه، با پای برهنه. جلوی هیئت نوحه همیشگی اش را می خواند: به خیمه ها خبر کنید که حسین کشته شده شال عزا به سر […]
مرحله اول این طرح با موضوع “سیره شهید ردانی پور” اجرا شد که محتوای آن در قالب فایل متنی word به صورت موضوع بندی شده تقدیم می گردد.