برش هاچهارشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۳

لحظه های شهادت

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

http://www.boreshha.ir/wp-content/uploads/2020/12/%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%AE%D8%B5-%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87.png

من امروز شهید میشم!

برش اول: روز بیست و دوم مهر بود که مصطفی دولا دولا وارد سنگر شد و از خوشحالی داشت دستهاش رو به هم می مالید و گفت: «حمیدچون! با اجازه تون من امروز میرم تهران». گفتم: آخیش! زودتر برو خیال […]

این‌ بار که بروم دیگر برنمی‌گردم!

آخر شب بود و همه خواب بودند. مادر بود و محمد که به بهانه جمع کردن وسایلش نشسته بود؛ اما می‌خواست وصیت کند و آرام‌ آرام شروع کرد: «می‌دانی مادرجان! این دفعه‌ی آخری است که ما همدیگر را می‌بینیم. این‌بار […]

دوست ندارم جنازه ام روی دست مردم بیاد

جواد عاشق گمنامی بود و همیشه می گفت: دوست ندارم جنازه ام روی این زمین جایی را بگیرد. در تشییع شهدای یکی از عملیات ها، رضا اشعری به جواد گفت: جواد یک روز می بینمت روی دست مردم. او هم […]

سجده وصال شهید رضا حمیدی نور

رضا انس خاصی با سجده داشت. در آخرین گشت شناسایی قبل از عملیات، در جزیره مجنون مشغول گشت و شناسایی بودیم. از دور می دیدم که رضا کنا رجاده خاکی در محاصره عراقی ها گیر افتاده بود. می گفت: وقتی […]

شهید سعید شاهدی و سفره ماه رجب

شب جمعه بود و آخرین شب ماه رجب. بعد از نماز مغرب به سعید گفتم: نمی خواهی دعایی بخوانی؟ گفت: چرا دعای یستشیر را آماده کردم برای آخر شب که فقط خودمان باشیم. وقتی دعا را شروع کرد و افتاد […]

شهید مهدی خندان و خبر از ساعت شهادت

برش اول: برای بچه ها آیه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئاً وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ (بقره ۲۱۶)» […]

شهید محمود اخلاقی؛ شهید عصر عاشورا

روز عاشورا بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند. باهم قرار گذاشتیم به یاد لب های تشنه امام حسین (ع) آب نخوریم. […]

مرگ آگاهی شهید مجتبی سیفی

عازم عملیات بدر در جزایر مجنون شمالی بودیم. تازه سوار تویوتا شده بودیم . از سردی هوا آب از دماغ همه راه افتاده بود. گروهان ما نقطه الحاق لشکر ولی عصر (عج) بود. توی این فکر بودم که در گیرو […]

صفحه 1 از 2 12 بعدی