نبوغ نظامی و اطلاعاتی

بچه های سپاه کلافه شده بودند. آنها به رغم کنترل دقیق تمامی مبادی ورودی و خروجی مریوان، باز هم هر شب در بعضی مناطق صدای رگبار مسلسلهای سبک و انفجار نارنجک را می شنیدند. یکی از برادران نقل می کند: […]

مهدی در شناسائی ها سنگ تمام می گذاشت.  با یک موتور تریل تا عمق پنجاه کیلومتری نیروهای دشمن نفوذ می‌کرد.  می‌گفت:  «نزدیکی ارتفاعات کمر سرخ و کی شکن  که می رسیدم، موتور را خاموش می کردم تا عراقی ها متوجه […]

حسن نبوغ نظامی عجیبی داشت. تقریبا کار با همه سلاح های سبک و سنگین را بلد بود. می گفت: در بین ده هزار بسیجی مشهد فقط ده نفر می توانند صفر تا صد سلاح دوشکا را باز کنند و ببندند […]

گروهی پنج نفره بودیم. می خواستیم طرح ساخت موشکی را آماده کنیم که هر کسی بتواند از روی کاتالوگ آن را بسازد؛ آن هم در عرض دو ساعت با لوازم آشپزخانه و دم دستی. مصطفی روی موتور موشک کار می کرد. […]

زمستان سردی بود می خواستیم رد یک منافق را بزنیم.  هر چه تقلا می کردم زمان ورود و خروج را نمی توانستم در بیاورم.  کار را سپردم به آقا مهدی. مسئول شب بودم. هر وقت شب بیسیم می زدم کجایی؟ […]