برش هاچهارشنبه ۱۹ دی ۱۴۰۳

محصور نشدن در کلیشه و قالب مدیریت

کلام شهیدان: فرازی از وصیت نامه شهید سلیمانی : شهدا را در چشم، دل و زبان خود بزرگ ببینید، همانگونه که هستند. فرزندانتان را با نام آنها و تصاویر آنها آشنا کنید.

http://www.boreshha.ir/wp-content/uploads/2020/12/%D8%AA%D9%82%D9%88%DB%8C%D9%85-%D8%B4%D9%87%D8%AF%D8%A7%DB%8C-%D8%B4%D8%A7%D8%AE%D8%B5-%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D9%87.png

شما فرمانده لشکرید؟!

لشکر امام حسین در شهرک دارخوین مستقر بود و یگان دریایی هم داخلش. با حسین می‌خواستیم برای سرکشی به یگان دریایی برویم. باید از دژبانی عبور می‌کردیم. سربازی با لهجه روستایی در دژبانی ایستاده بود.  ازم کارت تردد خواست، نداشتیم […]

مبارزه با نفس در سیره شهید حسین علی نوری

حسین علی معاون اطلاعات و عملیات تیپ ویژه شهدا بود. یک شب که از نیمه گذشته بود، رفتم طرف سرویس بهداشتی تا تجدید وضویی کنم. صدای آب به گوشم خورد. دیدم حسین علی مشغول دستشویی هاست. حسابی جا خوردم. گفتم: […]

شهید مهدی باکری؛ شهرداری تکرار ناپذیر

سی سال است کارمند شهرداری ام. هیچ شهرداری را مثل مهدی ندیده ام. به جای اینکه مثل دیگران اول به دکوراسیون اتاقش برسد، یا با دستوراتی قدرتش را به رخ دیگران بکشد، ساده می پوشید  و در اتاقی ساده می […]

شهید مهدی باکری؛ شهردار شب گرد

مهدی شهردار ارومیه بود و من معاونش. بعضی شب ها به منزل نمی آمد و هر چه می گفتم کجا بودی، چیزی نمی گفت. یک شب باران تندی می بارید. مهدی بلند شد برود، گفتم : کجا؟ گفت: جای بدی […]

اصول فرماندهی به سبک شهید حسن باقری

حسن خودش‌ رفته‌ بود سركشي‌ خط‌. دید که خاك‌ريز بالا نيامده‌، لودر پنچر شده‌بود. سراغ‌ فرمان‌ده‌ گردان‌ را هم‌ از ستاد لشكر گرفت‌. خواب‌ بود. خیلی ناراحت بود. می گفت: يعني‌ چه كه‌ فرمان‌ده‌ گردان‌ هفت‌ كيلومتر عقب‌تر از نيروهایش […]

قطع حقوق شهید رضا چراغی؛ جایزه انجام عملیات موفق

رضا مثل خیلی های دیگر زخم خورده مسئولان پایتخت نشین بود: در پی انجام پیروزمندانه عملیات محمد رسول الله در مریوان، رسولی فرمانده سپاه منطقه ۱۰ تهران،  حاج احمد متوسلیان و بقیه همرزمانش را فراخوان کرد و به آنها الزام کرد […]

رهایی شهید محمد علی رهنمون از بند عنوان

تا شروع عملیات چیزی نمانده بود. داخل محوطه‌ی بیمارستان صحرایی، برای خودم می‌پلکیدم که دکتر رهنمون با یک پارچ آب از جلوم رد شد. چشم‌هایش سرخ سرخ بود. به نظرم دو سه شبی بود که چشم روی هم نگذاشته بود. […]

خدمت به محرومان در سیره شهید سید حسین علم الهدی

روی جاده سوسنگرد بودیم. عجله داشتیم برای رسیدن به اهواز.  دیدیم یک خانواده کنار جاده ایستاده اند منتظر ماشین. حسین گفت: صبر کنیم ببینیم این ها کجا میروند؟ اهل روستای نعمه بودند. حسین کمک شان کرد سوار شوند و بار […]

محصور نشدن در قالب مدیریت در سیره شهید حسن باقری

 چند تا بسيجي‌ كنار جاده‌ منتظر ماشين‌ بودند. حسن‌ گفت‌ «ماشين را نگه‌ دار اين ها را سوار كنيم‌». به آنها گفت‌: «اگر الان‌ فرمان‌ده تان‌ را مي‌ديديد، چه مي‌گفتيد؟» یکی از آنها گفت‌: «حالا كه‌ دستمان‌ نمي‌رسد، اما اگر […]