شهید سالخورده و مراقبت از حریم حجاب و عفاف خانواده
محمدتقی خیلی با غیرت بود. همراه خواهرانم رفته بودیم خانه اش. خانه هم مقداری گرم شده بود. بهش گفتم : پنجره را باز کن تا یه مقدار هوای تازه داخل اتاق بیاید. با خنده اش فهماندم که این کار را […]
محمدتقی خیلی با غیرت بود. همراه خواهرانم رفته بودیم خانه اش. خانه هم مقداری گرم شده بود. بهش گفتم : پنجره را باز کن تا یه مقدار هوای تازه داخل اتاق بیاید. با خنده اش فهماندم که این کار را […]
مهدی از همان ابتدا نسبت به رعایت فرهنگ حجاب و عفاف تأکید داشت. اصلا دوست دوست نداشت که زن های بدحجاب به مراسم عروسی مان بیایند. دم دمای عروسی که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای […]
سید اصغر خیلی دلواپس فرهنگ عفاف و حجاب بود. گاهی وقت ها هم که کنارم می نشست از اوضاع جامعه می گفت و نگران این بود که بعضی ها می خواهند حجاب را در جامعه کم رنگ کنند. می گفت: […]
محمد هادی شدیدا مراقبت چشمش بود. چه در زمانی که نوجوان بود و در فلافل فروشی جوادین کار می کرد و چه در زمانی که مهاجرت به نجف کرد، و برای لوله کشی به خانه برخی از اهل نجف می […]
گرمای تابستان بود. داشتیم با حسین علی می رفتیم مسجد. توی لباس هایم نازک ترین اش را پیدا کردم و پوشیدم. وقتی نگاهش کرد خیلی تعجب کردم. یک اورکت زمستانی پوشیده بود و یک کلاهی هم کشیده بود شرش. گفتم: […]
وقتی سید موسی وارد لبنان شد، اصلا داشتن یا نداشتن حجاب برای زنان مطرح نبود؛ بلکه برهنه بودن یا نبودن مطرح بود. طرح سید “بازگزدادندن حس عزت و ارزش مندی به زنان لبنان” بود. می گفت: «پس از یک سال […]
در فضای انقلابی دانشگاه رسم شده بود که دختران محجبه با پسران یک جا جمع می شدند و با هم تبادل نظر می کردند. بعدها معلوم شد اکثرشان سازمان مجاهدینی بودند. وحید این وضعیت را نمی پسندید. خدمت آیت الله […]
به همراه حسین برای شرکت در جلسه ستاد مشترک سپاه به تهران آمده بودیم. مسیرمان خورد پشت چراغ قرمز چهارراه ولیعصر (عج). حسین اطراف را نگاه می کرد. از دیدن زنهای بدحجاب در خیابان نزدیک بود شاخ در بیاورد. کارد […]
نوجوانی عبد الحمید هم با نوجوانان دیگر فرق داشت. تماشای تلویزیون شاهنشاهی را در خانه تحریم کرده بود. تلویزیون مبله بود. درش را قفل می کرد. در یک مهمانی خانوادگی، یکی از خانم ها دستش را به سمت دراز کرد […]
سوم راهنمایی بودیم. کتاب زبان مان فرانسه و معلم مان خانم بسیار بد پوشش فرانسوی بود که فارسی هم درست و حسابی بلد نبود. بعضی ها خیلی خوش به حالشان شده بود؛ اما علی بیش از یادگیری زبان فرانسه، به […]
نه ساله بود و جلوی مسجد جامع اصفهان مشغول وضو گرفتن. روحانی سیدی هم کنارش منتظر ایستاده بود تا با هم به مسجد بروند. دو زن بدون حجاب از درشکه پیاده شدند و به سمت عبد الله آمدند. گفتند: بلدی […]
خیلی برایم جالب و البته لذت بخش بود که به ریز ترین کارهایم توجه می کند. حمید یک بار گفت: یک چیزهایی آمده، خانم ها زیر چادر سرشان می کنند، جلویش بسته است و روی بازوها را می گیرد. نمی […]