مرگ آگاهی شهید محمد حسین یوسف الهی
وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم […]
وقتی هور العظیم بودیم ،خواب دیده بودم محمد حسین شهید می شود. از آن زمان به بعد هر وقت می دیدمش بی اختیار اشکم جاری می شد. خودم را برای عملیات والفجر هشت رساندم منطقه. با مهدی پرنده غیبی باهم […]
عصر پنج شنبه بود و از یک هفته پر مشغله راحت شده بودیم. مصطفی به عباس گفت: موافقی بریم اون جا خستگی مان را در کنیم. بعد از شام فانوس را برداشته سوار ماشین شدیم. از ماه شهر به سمت […]
کوتاه قد ترین بچه های کلاس بودیم و قد کشیدن شده بود آرزومان. ماه رمضان که آمد، روز اولی بودیم. مصطفی یاد گرفته بود نماز شب بخواند. به من هم یاد داد. قرار گذاشتیم نماز شب بخوانیم و برای هم […]