زنجیرهایی به یاد امام کاظم (ع)
مهدی می گفت: رفته بودم روستا. همه طرفدار سینه چاک شاه بودند و من هم طرفدار امام خمینی. بحث مان خیلی بالا گرفت تا جایی که مقابل هم ایستادیم. عصبانی شدند و با زنجیر افتادند به جان من. هر گاه […]
مهدی می گفت: رفته بودم روستا. همه طرفدار سینه چاک شاه بودند و من هم طرفدار امام خمینی. بحث مان خیلی بالا گرفت تا جایی که مقابل هم ایستادیم. عصبانی شدند و با زنجیر افتادند به جان من. هر گاه […]
در سال ۱۳۴۱ قرار شده بود یک نماینده از طرف حوزه علمیه قم برای تبلیغات اسلامی عازم ژاپن شود. قرعه به نام شهید باهنر افتاد. ایشان برای انجام مقدمات سفر و آموزش زبان انگلیسی که زبان دوم ژاپنی ها محسوب […]
عبد الله تازه از زندان آزاد شده بود که راهی روستاهای محروم چهار محال و بختیاری شد. با چند جلد کتاب، رساله و چند نوار ضبط صوت از امام خمینی (ره) و یک دست قبا و عمامه سفید. می گفت: […]
سال ۱۳۲۱ بود و ایران در اشغال متفقین. نان نایاب و گران، و ارزاق دیگر جیره بندی شده بود. سید مجتبی دانش آموز مدرسه صنعتی آلمانی ها بود. زنگ تفریح که شد روی یک صندلی چوبی رفت و رشته سخن […]
شرکت نفت آبادان دربست در اختیار انگلیسی ها بود. برای خودشان حکومتی داشتند آن اجنبی ها. حتی جلو رستوران های شان نوشته بودند: «ورود ایرانی و سگ ممنوع». سید مجتبی بعد از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت در […]
سید در مبارزه با انحرافات و مفاسد اجتماعی بی تفاوت نبود. برش اول: در سال ۱۳۱۴ وقتی رضا خان به مبارزه با حجاب و لباس روحانیت پرداخت، سید به طور علنی با این تصمیم حکومت مبارزه می کرد و در […]
برخی دست به کار شده بودند تا جنازه خبیث رضا پهلوی را از موریس به ایران آورده و دفنش کنند. سید مجتبی با شنیدن این خبر آتش گرفت و در نشریه منشور برادری مقاله مفصلی را علیه رضا شاه نوشت […]
یکی از ابتکارات شهید باهنر برگزاری کنگره معلمان دینی سراسر کشور بود. ۱۵۰۰ نفر از سراسر ایران در باشگاه معلمان اجتماع کردند. یک هفته کلاس های آموزشی سخنرانی، پخش جزوه. کنگره دو سال پیدرپی برگزار شد. هدف اصلی این کنگره […]
محمد جواد با دوستانش تصمیم گرفته بود هر طور شده مجله مکتب تشیع را منتشر کنند؛ اما نه پولی داشتند و نه تشکیلاتی. قبل از همه با نویسندگان صاحب نظر و مشهور قرار گذاشتند و کار نوشتن مقاله را به […]
قبل از انقلاب حمید کتاب های دکتر شریعتی و شهید مطهری را از تهران میخرید می آورد دزفول. این کتاب ها در آن دوره کتب ممنوعه بودند. اگر از کسی میگرفتند اذیتش میکرد. وظیفه فروش کتاب ها با حسین بود. […]