ولایت پذیری در سیره شهید محمد حسین یوسف الهی
مهر ۱۳۵۷ بود و فکر محمد حسین مشغول. گفتم: پسرم! چرا این قدر آشفته ای؟ گفت: یک هفته قبل از بازگشایی مدارس، امام خمینی (ره) دستور تعطیلی مدارس و دانشگاه ها را صادر کرده اند و در تهران مردم اعلام […]
مهر ۱۳۵۷ بود و فکر محمد حسین مشغول. گفتم: پسرم! چرا این قدر آشفته ای؟ گفت: یک هفته قبل از بازگشایی مدارس، امام خمینی (ره) دستور تعطیلی مدارس و دانشگاه ها را صادر کرده اند و در تهران مردم اعلام […]
حسین احساس مسئولیت عجیبی داشت. منتظر نمی ماند تا کاری به او واگذار شود. خودش پیگیر خیلی از مسائل بود. یک روز با یک روزنامه دیواری آمد پیشم. داد دستم و گفت باز کن. وقتی باز کردم دیدم نقشه خیابان […]
دور سفره شام نشسته بودیم. بعد از شام حسین گفت: امروز به کمک بچه های محل، برای مسجد یک کتاب خانه درست کردیم و مقداری کتاب هم در آنجا قرار دادیم. فردا به لنگرود می روم تا کتاب های بیشتر […]
علی آقا اهل سخنرانی نبود اما حرفش ساده بود و به دلم نشست. گروهان را به خط کرده بود برای گرفتن شهر مندلی عراق. به نیروهایش گفت: هر کدام از شما یک خشاب تیر دارید و سی خشاب الله اکبر. […]
حمید آلمان که می خواست برود، نشسته بود خودش و اعتقاداتش را روی کاغذ پیاده کرده بود. می خواست وقتی آنجا می رود یادش نرود که کیست و برای چه آمده است؟! نامه پر بود از پر از نقاط مثبت […]
عماد پوستر هایی از امام خمینی تهیه کرده بود که در آن امام پرچم اسلام را روی کره زمین کوبیده بود و مردم دنیا را دعوت میکردند به انقلاب. خودش هم آنها را پخش میکرد. عماد و دوستانش از بس که […]
قدیمی های فریمان میگفتند هر کس موقع مسافرت با سیدی برخورد کنند آن سفر نحس است و باید برگردد. مرتضی می خواست برود قم. مادر با آینه و قرآن جلوی در بود که سیدی آمد و گفت انشاالله می روید و […]
تابستان سال سوم دبیرستان، صبح های سهشنبه می رفتیم مسجد مهدیه همدان، زیارت عاشورا. خیلی گریه می کردیم. اگر یک روزکم گریه می کردیم، تا فردا غصه دار بودیم. مصطفی بعضی وقت ها می گفت: تو نمیگذاری من گریه ام […]
عباس میوه هایی را که معمولا در دسترس همه نبود، نمی خورد. می گفتم: قوت دارد بخور. می گفت: قوت را می خواهم چه کار؟ من ورزش کارم. چه طور موزی را بخورم که گیر مردم نمی آید. بعد صدایش […]
مجید می گفت: آدم ها سه دسته اند:یک. خام دو. پخته سه. سوخته. خام ها که هیچ. پخته ها هم عقل معیشت دارند و دنبال کار و زندگی حلال اند. سوخته ها عاشق اند. چیزهای بالاتری می بیینند و می […]
حسن خودش رفته بود سركشي خط. دید که خاكريز بالا نيامده، لودر پنچر شدهبود. سراغ فرمانده گردان را هم از ستاد لشكر گرفت. خواب بود. خیلی ناراحت بود. می گفت: يعني چه كه فرمانده گردان هفت كيلومتر عقبتر از نيروهایش […]
بسم الله الرحمن الرحیم انا للَّه و انا إلیه راجعون این جانب به اسلام و اولیای عظیم الشان آن و به ملت اسلام و خصوص ملت مبارز ایران ضایعه اسفانگیز شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی مقام […]