اتمام حجت! خاطره ای از شهید محمود اخلاقی
اکبر علوی: 🔹محمود عصر تاسوعا، سخنرانی کرد و گفت: «حجت من بر شما تمام! روز قیامت نگید کسی بهتون نگفت که نمازتون رو اول وقت بخونید. وضو بگیرد منتظر بنشینید تا اذان شروع بشه، بعد به نماز بایستید؛ این جور […]
اکبر علوی: 🔹محمود عصر تاسوعا، سخنرانی کرد و گفت: «حجت من بر شما تمام! روز قیامت نگید کسی بهتون نگفت که نمازتون رو اول وقت بخونید. وضو بگیرد منتظر بنشینید تا اذان شروع بشه، بعد به نماز بایستید؛ این جور […]
محمود برای زندانی ها خودش را به زحمت می اندخت و حاضر بود برای شان بمیرد. فقط به خاطر اینکه انسانند و به این روز افتاده اند. برش اول: در زندان به سختی مریض شده بودم. مسئولین زندان اجازه اعزام […]
محمود برای کمک به محرومان و پابرهنگان دست از پا نمی شناخت: برش اول: کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟ با […]
روز عاشورا بود. در منطقه ای بودیم که سه ماه بود که هیچ پیش روی در آن اتفاق نیفتاده بود و محمود عزم کرده بود تحرکی بیافریند. باهم قرار گذاشتیم به یاد لب های تشنه امام حسین (ع) آب نخوریم. […]
مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در روز عاشورا شهید شود. می گفت: می دانستم شهید می شود. ختم سوره واقعه برداشتم که اگر شهید می شود، روز عاشورا شهید شود تا گریه هایم برای امام حسین (ع) باشد […]
محمود لباس نویش را که پوشید همه خوشحال شدیم. رفت بیرون. برگشتنی همان لباس کهنه اش زینت تنش بود. شب می خواست جایی برود. با اصرار همراهی اش کردم. چند بسته لباس آماده کرده بود به مقصد محلات فقیر نشین […]
زمستان سردی بود. شبها لوله آب یخ می بست. نیمه شب بود که از خواب بیدار شدم. محمود کنار شیر آب بود. دقیق که شدم، دیدم چند تکه مقوا زیر شیر آب آتش زده. با همان آب غسل کرد و […]
برش یک: محمود در نهی از منکر صریح بود. ماه رمضان بود و روزه نگرفته بودم. سفره را که پهن کردم غذا بخورم، دیدم محمود نگاه معنا داری بهم می کند. گفتم: با این نگاه که نمی شود غذا خورد. […]
افطاری محمود بیشتر اوقات نان خرما بود. اگر کنار سفره خرما و شله زرد بود، فقط نان و خرما می خورد و اعتراض می کرد که چرا چند نوع غذا درست کردید؟ یک بار گفتم: داداش! تو با این کارهایت […]
با همه کشتی می گرفت و همه را زمین می زد. محمود به او گفت: با من کشتی می گیری؟ طرف که محمود را عددی نمی دید، بهش خندید. وقتی کشتی شروع شد محمود بر زمین زدش؛ اما سریع بغلش […]
محمود از آرزوهای شغلی اش کمتر حرف می زد. یک باری که در بسکتبال مقام آورده بود، بهش گفتم: در بسکتبال مقام آوردی و به ما نگفتی، نکند می خواهی ورزش کار شوی؟ گفت: دوست دارم شغلی داشته باشم که […]
کتاب نذر قبول؛ کتاب خاطرات شهید محمود اخلاقی نویسنده: اشرف سیف الدینی ناشر: اداره کل حفظ و نشر ارزش های دفاع مقدس کرمان نوبت چاپ: اول – ۱۳۸۸ شماره صفحات: ۷۹ صفحه کتاب در یک نگاه کتاب حاضر که ۲۷ […]