اخلاص و عشق به گم نامی شهید عبد الله میثمی
بعد از شهادت رحمت الله، برادرش، خیلی پیگیر کار عبد الله می شدم و از کارش می پرسیدم. هر وقت می پرسیدم: بابا جان! در جبهه چه کاره ای؟ می گفت: بابا جا! صلوات بفرست. «کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم […]
بعد از شهادت رحمت الله، برادرش، خیلی پیگیر کار عبد الله می شدم و از کارش می پرسیدم. هر وقت می پرسیدم: بابا جان! در جبهه چه کاره ای؟ می گفت: بابا جا! صلوات بفرست. «کتاب یادگارن، ج۵، چاپ دوم […]
عبد الله بعد از انقلاب می رفت مناطق محروم، بعد از آن هم شد نماینده امام. اما رویه اش فرق نکرد. یک دست لباس تمیز، قرآن، جا نماز، دفتر یاد داشت و مفاتیحش را داخل یک چفیه می گذاشت و […]
رفته بودیم بازدید مناطق جنگی. میثمی هم آمده بود برخی قسمت ها را نشان مان می داد. خواستیم برگردیم مقر. میثمی گفت: فعلا کار دارم، شما بروید. در مسیر دیدمش. پشت ماشینی که رزمنده ها را می برد، سوار شده […]
از اردوی مشهد برگشته بود. با اینکه می توانست خانواده اش را هم ببرد، اما این کار را نکرده بود. پرسیدم: عبد الله! چرا خانواده ات را نبردی؟ گفت: از وقتی رحمت الله شهید شده، بین خانواده خودم و او […]
حاج خانم شنیده بود داخل زندان چاقو کشی شده است و چند نفر زخمی شده اند. آرام و قرار نداشت. آمد ملاقات اجازه نمی دادند؛ تا اینکه یکی از سربازها شناخت مان و وقت ملاقات داد. اما عبد الله قبول […]
از وقتی فهمیده بودیم که غذای زندان را نمی خورد، پدرش نان می گرفت، خشکش می کردیم و برایش می بردیم. راضی کردن مسئول زندان آسان تر از راضی کردن عبد الله بود. می گفت: «راضی نیستم شما به زحمت […]
عبد الله خیلی اهل بازی نبود. یا سرش لای کتاب هاش بود و یا مشغول مرغ و خروس هایش. وقتی سفره را دستم می دید، جلدی ازم می قاپید و پهن می کرد و می چید. آخر سر هم خودش […]
از بیست روزه گی مادر را می شناخت و کنارش آرام بود. مادر هم وقتی می خواست عبد الله را شیرش دهد، بسم الله می گفت و از اول تا آخر شیر خوردنش یا حسین از لبش نمی افتاد. روزی […]
کتاب یادگاران، جلد ۵، کتاب میثمی نوشته: مریم برادران ناشر: روایت فتح تاریخ چاپ: ۱۳۸۸- دوم تعداد صفحات: ۱۰۰برش در ۱۰۶ صفحه این کتاب روایتی کوتاه از شهید حجة الاسلام شیخ عبد الله میثمی در ابعاد مختلف زندگی است. در […]