راهکار شهید جعفر لاله برای شهادت
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم. گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟ گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است […]
با هم قرار گذاشته بودیم، هر کس شهید شد، از آن طرف خبر بیاورد. خوابش را دیدم با التماس و قسم حضرت زهرا (س) نگهش داشتم. گفتم: جعفر! مگر قرار مان یادت رفته؟ گفت: مهدی اینجا قیامتی است. خبرهایی است […]
امام جماعت واحد تعاون بود. حاج آقای آقا خانی صدایش می کردند. روحیه عجیبی داشت. زیر آتش سنگین عراق، پیکر شهدا را به عقب برمی گرداند که در همین رفت و آمدها گلوله مستقیم تانگ سرش را پراند. خودم چند […]
هفده سال جانباز قطع نخاع بود. این اواخر می گفت: جایم را در بهشت می بینم. خواهر عزم عتبات عالیات داشت. گفت: حاجتی دارم، سر قبر حضرت مسلم دعا کنید، بر آورده بشود. تعجب کردم چرا سر قبر حضرت مسلم؟ […]
میان دار هیئت بود. موقع سینه زنی آنقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال می رفت. عملیات والفجر ۸ مجروح شده بود و به شیراز منتقلش کرده بودند. حافظه اش، حتی اسم خودش را از یاد برده بود. به […]
عازم زیارت امام رضا (ع) بودم. خیلی اصرار کردم بیاید. گفت: خیلی دوست دارم بیایم، اما این دفعه می خواهم زیارت امام حسین (ع) بروم. زین العابدین نبوی وقتی شهید شد، حرفش یادم بود و ناراحتم می کرد، اما وصیت […]
روز عاشورا با همه روزهایش فرق می کرد. یک آدم معمولی بود؛ بدون عبا و عمامه، با پای برهنه. جلوی هیئت نوحه همیشگی اش را می خواند: به خیمه ها خبر کنید که حسین کشته شده شال عزا به سر […]
سید احمد شب عاشورا همه بچه ها را جمع کرد و گفت: «حُرّ وقتی توبه کرد، امام حسین (ع) بخشیدَش و در جمع اصحابش راهش داد. بیائد ما هم امشب حُرّ امام حسین (ع) شویم». به پیشنهادش پوتین ها را […]
تیپ داشت به لشکر تبدیل می شد. جلسه تغییر ساختار تشکیل شد و کادر معلوم شدند. جلسه با یک صلوات ختم شد. خواستم مثل بقیه از سنگر خارج شوم، گفت: تو بمان. وقتی همه را رفتند، گفت زیارت عاشورا بخوان. […]
آخرین جلسه فرماندهان، پیش از عملیات محرم بود. همه خوب ها جمع بودند: مجید بقائی، حسن باقری، مهدی زین الدین، حسین خرازی و دیگران. یک بار دیگر همه برنامه ها مرور شد. بعد از اتمام جلسه حسن باقری ایستاد جلو، […]
مداح که بود، شاعر هم بود. می گفت: من شرمنده ام که با سر وارد محشر شوم و امام حسین (ع) بی سر. وصیت کرده بود مرا در قبری که در کتابخانه مسجد المهدی آماده کرده ام، دفن کنید. وقتی […]
نزدیک اذان صبح در خواب، از امام حسین (ع) یک پیام شفاهی دریافت کرده بود و یک پیام کتبی. پیام شفاهی وعده ملاقات امام حسین (ع) بود و در نامه حضرت نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا میخوانی. […]
نصف شب از صدای ناله نماز شبش از خواب بیدار شدم. میان گریه هایش می گفت: خدایا اگر شهادت را نصیبم کردی، می خواهم مثل امام حسین (ع) بی سر و مثل حضرت عباس (ع) بی دست باشم. وقتی پیکرش […]