پدر ولی الله چهار تا پسرانش جبهه بودند. هر وقت نگاهش می کردم، غمی پنهان در چهره اش می دیدم. یک بار گله کرد. گفت: لا اقل یکی یکی جبهه بروید که خانه این قدر سوت و کور نباشد.
ولی الله گفت: پدر جان! پنج پسر داری بالاخره باید خمس شان را بدهی یا نه؟! هر کدام را که خدا خواست.
ولی الله می خندید؛ اما پدر فقط نگاه می کرد. می دانستم در دلش چه خبر است.
راوی: همسر شهید
مجموعه نیمه پنهان ماه، جلد ۹، چراغچی به روایت همسر شهید؛ نویسنده: مهدیه داودی، ناشر: روایت فتح، نوبت چاپ: یازدهم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه ۲۱٫
به این مطلب رای دهید.
10
لینک کوتاه شده