در مأموریتی به اسارت اشرار شرق کشور در آمده بودیم و آماده مرگ. جلال شروع کرد به خواندن شهادتین و فرازهای از دعای کمیل با صدای بلند.
هر چه کردند خاموشش کنند نتوانستند. بعد از رهایی از این مهلکه، جلال گفت: در این آزمایش فهمیدم از مرگ نمی ترسم و از اینکه با گلوله ای مغزم را متلاشی کنند، خوشحال بودم.
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵؛ صفحه ۷۷٫
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده