بعد از شهادت حمید تصمیم گرفتم بروم قم. خانواده مخالفت می کردند، اما آقا مهدی مخالفتی نکرد.
می گفت: آنجا بهتر می تواند بچه هایش را تربیت کند.
با خانواده زین الدین صحبت کرد. آنها خانه ای داشتند، وسایل شان آنجا بود. ما هم رفتیم آنجا.
مهدی آمد آنجا همه جا را وارسی کرد. این که پشت بام قفل داشته باشد، دیوارها کوتاه نباشد. به کسی هم سپرده بود برای مان نفت بیاورد.
به صفیه هم اصرار کرده بود بیاید پیش ما.
کتاب نیمه پنهان ماه، جلد سوم، حمید باکری به روایت همسر شهید، نویسنده: حبیبه جعفریان، ناشر: روایت فتح، چاپ شانزدهم- ۱۳۹۵ ؛ ص ۳۹-۳۸٫
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده