علی یک موتور داشت، از این یاماها های قدیمی. یک پسر فلج ده یازده ساله، یک دختر سه چهار ساله ، خانمش هم با کلی ساک و وسیله و خودش با پای مصنوعی.
مانده بودم با این موتور چطور این طرف و آن طرف می روند. اصرار کردم ماشین بخرد. بالاخره راضی شد. با کلی وام و قرض پول ماشین را جور کرد. همان موقع کسی آمد پیشش که نیاز مالی داشت. همه پول ماشین را داد به او.
کتاب یادگاران، جلد ۳۰، کتاب علی محمود وند، نویسنده: افروز مهدیان، ناشر: روایت فتح، چاپ اول: ۱۳۹۴؛ خاطره شماره ۴۴٫
به این مطلب رای دهید.
01
لینک کوتاه شده