برش یک:
آخرین باری که جلال عازم جبهه بود، شب نوزدهم ماه رمضان بود. شب قبل رفت مسجد و از همه مردم حلالیت طلبید. هنگام خداحافظی گفت: من دیگر بر نمی گردم. موقع اذان که داشت وضو گرفت از پدر خانمش هم حلالیت طلبید.
برش دو:
موقع رفتن سعی داشت که مادرش متوجه رفتنش نشود. برادرش از من پرسید: جلال کجا می رود؟
گفتم: قم.
از خودش پرسید: گفت مشهد.
وقتی به قرآن تفأل زد. آیه گویا بود. «وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ».(آل عمران ۱۶۹).
خودش هم موقع رفتن، وقتی به قرآن تفأل زد، آیه ای آمد که سرلوحه وصیت نامه اش شد: «أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ يَعْمَلُونَ السَّيَِّاتِ أَن يَسْبِقُونَا سَاءَ مَا يحَْكُمُونَ * مَن كاَنَ يَرْجُواْ لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاََتٍ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ * وَ مَن جَاهَدَ فَإِنَّمَا يجَُاهِدُ لِنَفْسِهِ إِنَّ اللَّهَ لَغَنىٌِّ عَنِ الْعَالَمِينَ * وَ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ عَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ لَنُكَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَيَِّاتِهِمْ وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِى كاَنُواْ يَعْمَلُونَ(عنکبوت ۴-۷)».
برش سه:
دو شب قبل از عملیات در جلسه که مربوط به عملیات بود، شرکت کرد. پس از پایان صحبت ها با ما خداحافظی کرد و حلالیت طلبید.
به شوخی به او گفتم: آقای افشار! شهادت نصیب من و شما نمی شود. این حرف ها را نزن. خیلی زود خداحافظی کرد و رفت.
کتاب جلوه جلال، نوروز اکبری زادگان، نشر ستارگان درخشان، چاپ اول، ۱۳۹۵،ص ۶۳-۶۱٫
به این مطلب رای دهید.
11
لینک کوتاه شده