از سر کار که آمد، کارتن بسته تلویزیون رنگی وسط اتاق بود و بچه ها لحظه شماری می کردند که پدر بازش کند. اهدایی یکی از مقامات بود.
رسیده نرسیده نشست با بچه ها به بازی. گرما گرم بازی که بودند بهشان گفت: بچه ها! الان بچه هایی هستند که نه پدر دارند نه تلویزیون رنگی. شما که پدر دارید بگذارید تلویزیون را بدهیم به آنها.
ساعتی بعد صدای خنده و بازی بچه ها با پدر و تلویزیون سیاه سفید شان در هم آمیخته بود.
آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، نویسنده: علی مرج، ناشر: روایت فتح، تاریخ چاپ: ۱۳۹۱- سیزدهم؛ ص ۳۳-۳۲٫
پی نوشت:
وقتی رسول خدا (ص) غنائم غزوه حنین را بین مهاجران و افراد تازه مسلمان تقسیم کرد و سهمی از آن را نصیب انصار نکرد، برخ از انصار زبان به گلایه گشودند. رسول خدا (ص) فرمودند:
اى گروه انصار! آيا راضى نيستيد كه مردمانی، شتر و گوسفند سوغاتى ببرند و شما رسول خدا را بسلامت سوغاتى ببريد؟ به آن خدايى كه جان من در دست اوست اگر مردم همه به يك طرف بروند، و انصار به طرف ديگرى بروند، من به آن طرف مىروم كه انصار مىروند. و اگر مساله هجرت نبود من خود را مردى از انصار مىخواندم. پروردگارا به انصار رحم كن، و به فرزندان و فرزندزادگان انصار رحم كن. (ر.ک: ترجمه المیزان، جلو ۹، صفحه ۳۰۹)
به این مطلب رای دهید.
12
لینک کوتاه شده